دروغ عاشقانه
16 اردیبهشت 1391
عروس جواني قبل از اينکه پا به خانه شوهر بگذارد، آبله سختي گرفت و مدتها بيمار شد. داماد به عيادت نامزد جوان رفت و در ميان صحبتهايش گفت که چشمهايم بسيار درد ميکند.
بيماري زن شدت ميگرفت و آبله تمام صورت او را پوشانده بود. مرد جوان عصازنان به عيادت نامزد خود ميرفت و از درد چشم ميناليد.
عروسي نزديک بود و زن نگران صورت خود که آبله آن را از شکل انداخته بود. شوهر هم کور شده بود و مردم همه ميگفتند:«چه خوب، عروس نازيبا همان بهتر که همسري نابينا داشته باشد!»
بيستسال بعد زن از دنيا رفت. مرد عصايش را کنار گذاشت و چشمهايش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت:«من کاري جز شرط عشق را به جا نياوردم!».