کتابي که هر کسي يک بار بايد آن را بخواند
بعد از واقعه عاشورا، زنان حرم را به اسارت ميبرند. اين را حتما شنيدهايد. اما شنيدنِ اين فاجعه با تجربهاش متفاوت است. در پيشانيِ زنانِ اهلِ حرم، انوارِ قدسي حق تابيده است. عليامخدراتِ کربلايي، گرچه همه در پردهي حجباند، گرچه در ذاتشان، حياي فاطمي موج ميزند، اما همهگي، نوادگان حيدرند. «مردي» و «مردانگي» جزو اولين خصائص و خصلتهاشان است. پس، حالا که اسيرند، حالا که در متن فاجعه خيمه زدهاند، قرار نيست عرصه را به دشمن واگذارند. مردانه ميايستند. مانند مردهاشان. اينطور ميشود که زينبِ اسير در مجلسِ بزمِ يزديان، خطبهاي قرائت ميکند که انگار از حنجرهي مردي پيروزِ جنگ قرائت ميشود، نه زني اسير. وجه ممتازکننده واقعه عاشورا همين است شايد.تاريخ تکرار ميشود. قرنها بعد، در جنگي نابرابر که هر قدرتي، به دشمنِ خونخوار چيزي هبه ميکند تا تيغِ آختهاش را روي مردمانِ سرزميني مجروح از ظلمهاي ستبرِ تاريخي تيزتر کند، زنِ جواني اسيرِ دشمن ميشود. زني که تکه آينهي کوچکِ شکستهاي است که در مقابلِ بزرگيِ زينبِ کبري گرفتهاند. زن، مثل زينبِ کبري که کودکانِ يتيمِ مردانِ کشتهشده در واقعه کربلا را تيمار ميکرد، قرار بود زيرِ بال و پر قربانيانِ اين جنگ نابرابر را بگيرد. زن درست مثل زينبِ کبري، قرار نبود لباس رزم بپوشد و نبرد کند. زن، قرار نبود نيروي جنگي باشد، قرار نبود آموزشِ نظامي ببيند، قرار نبود تيغ و تير بر روي کسي فروآورد. او، شبيه به زينب ميخواست پرچم حقطلبي را بلند نگاه دارد. تنها و تنها قرار بود به ريسمانِ بلندِ انسانيت چنگ بزند. قرار بود نجات دهندهي انسانهاي ديگر باشد. انسانهايي که زخمهاي جنگِ نابرابر، تن و روانشان را فرسوده کرده بود.
صفحات: 1· 2