هزينه عشق واقعي
پسر بچهاي يک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزي بود، دستهايش را با حوله تميز کرد و نوشته را با صداي بلند خواند.
او نوشته بود:
صورتحساب!
کوتاه کردن چمن باغچه 50 دلار
مراقبت از برادر کوچکم 20 دلار
نمره رياضي خوبي که گرفتم 30 دلار
بيرون بردن زباله 10 دلار
جمع بدهي شما به من: 110 دلار!
مادر نگاهي به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب اينها را نوشت:
بابت نه ماه بارداري که در وجودم رشد کردي هيچ.
بابت تمام شبهايي که به پايت نشستم و برايت دعا کردم هيچ.
بابت تمام زحماتي که در اين چند سال کشيدم تا تو بزرگ شوي هيچ.
بابت غذا، نظافت تو، اسباببازيهايت هيچ.
و اگر شما اينها را جمع بزني خواهي ديد که: هزينه عشق واقعي من به تو هيچ است.
وقتي پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد و در حالي که به چشمان مادرش نگاه ميکرد، گفت:
مامان… دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و زير صورتحساب نوشت:
قبلاً بهطور کامل پرداخت شده است!