من اهل ازدواج نبودم...
11 آبان 1392
«از در درآمدي و من از خود به در شدم»
از ديدنت، به جان تو، کلي پکر شدم!
باز آمدي که ناله بر آري زدخل و خرج
از دست شکوههاي تو، من خون جگر شدم!
ميگفت روز پيش «حسن» با پدر که:من
مغبون ز گفتههاي شما اي پدر، شدم!
من اهل ازدواج نبودم ز ابتدا
خواندي به گوشم آنقدر آخر که خر شدم!
من خانهاي مصادرهاي داشتم، دريغ!
صاحب زمين بيامد و من در به در شدم
گفتم: به قرض، تر نشود شست پاي من
در منجلاب قرض، فرو تا کمر شدم!
شد با ظهور «نظم نوين» وضع من خراب
بد بود حال و روزم و از بد، بدتر شدم!
دنيا به مثل دوره عصر حجر شده است
يا بنده مثل آدم عصر حجر شدم؟!
ابر من مگير اگر پس از اين شعر آبدار
چون استکان کنار سماور، دمر شدم!
………………………..
ابوالفضل زرويي نصرآباد - نشریه خانه خوبان