ای کاش فراغتی فراهم می شد
از وسعت دردهای تو کم می شد
این بار مصیبتی که بر شانه ی توست
ایوب اگر داشت قدش خم می شد
این الطالب بدم المقتول بکربلا
اینها همانانی اند که آخرت را بر زندگی دنیا فروختند و از این روست که عذاب آن ها تخفیف داده نمی شود. (بقره ، 86 )
خیلی با خودش کلنجار رفت ؛ هرچه می کرد نمی توانست تصمیم درستی بگیرد. از این طرف ملک ری از مقابل چشمانش دور نمی شد ، از آن سوی می دید با چه بهانه ای به جنگ پسر فاطمه برود.
تا صبحگاه شب آخر هم فکر کرد اما دریغ که فکرش خالی از معرفت بود.
نتیجه دنیاگرایی معلوم است.
عاقبت خیال ملک ری ؛ عمر سعد را از رسیدن به بهشت رضای خدا مانع شد.
منتهی الآمال ، ص446
زینب عطایی
این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است ،اگر می دانستند. ( عنکبوت ، 64)
چند منزل به کربلا مانده بود ؛ جوانان را صدا زد . مشک ها را از آب پر کرده و آماده ی حرکت شدند تا آنکه خبر شهادت عبدالله بن یقطر را به امام رساندند.
خبر را برای یارانش خواند و فرمود:
< ای مردم خبر شهادت چند تن را شنیدید. این راه ، راه شهادت است . هرکه می خواهد از ما جدا شود بر او حرجی نیست .>
اینجاهاست که راستگویان و اهل نفاق جدا می شوند ، اهل دنیا راه خود را از اهل ایمان جدا می کنند.
منتهی الآمال ، ص 458
زینب عطایی
خداوند دین را برای شما اختیار کرده ، پس نمیرید مگر به دین اسلام. (بقره 132)
در راه هر که را دید حرفی می زد . اما این یکی کمی با دیگران فرق داشت ؛هم باهوش و نکته دان بود و هم شاعر . از او پرسیدند : فرزدق چه خبری از کوفه داری ؟
عرضه داشت : مولای من! دل هایشان با شماست و شمشیر هایشان مخالف شما.
حضرت فرمودند : مردم بنده دنیایند و دین مانند آب دهانی بر زبانشان جاریست تا آن جا که معیشتشان بگذرد ؛ اما در هنگام امتحان و سختی ها دینداران بسیار کم اند.
بقیه الطالب ، ج6 ، ص 2614
زینب عطایی
از خداوند آمرزش طلبید که خداوند آمرزنده ی مهربان است. ( بقره 199)
از گناهش شکوه داشت ، می گفت :هرچه می کنم نمی توانم ترکش کنم .
دنبال راهی بود که گناهش را ترک نکند.
حضرت فرمود : 5 کار را انجام بده بعد هر چه می خواهی گناه کن .
1- روزی خدا را استفاده نکن .
2- از حکومت خدا بیرون شو .
3- جایی برو که خدا تو را نبیند.
4- آن هنگام که فرشته مرگ سراغت آمد جان مده.
5- روزی که به سوی آتش جهنم می کشانندت نرو.
اگر توانستی این ها را انجام بدهی ، آنگاه گناه کن.
( بحار الانوار ، ج 75 ، ص 126 )
زینب عطایی
زهرا موسوي
نجاشي پادشاه حبشه، احترام ويژهاي براي حضرت پيامبر قائل بود. جريان معروف او درباره پناه دادن به مسلمانان و رد کردن تقاضاي کفار قريش سرآغازي براي اين ارادت و احترام بود.
وي هرازچندگاهي به منظور اظهار ارادت و مودت خويش نسبت به حضرت پيامبر براي ايشان هدايايي ميفرستاد. پيامبر(ص) آن هدايا را که شامل پارچههاي زربافت و جواهرات و… بود و تناسبي با زندگي زاهدانة ايشان نداشت به ديگران ميبخشيد و اگر عطري در ميان آنها بود براي خويش نگه ميداشت.
در يکي از اين دفعات، نجاشي انگشتر ارزشمندي که در حبشه ساخته شده بود براي پيامبر فرستاد. ايشان انگشتر را با خود به خانه بردند. اهل خانه از زيبايي آن انگشتر شگفتزده شدند شايد هر يک از زنان پيامبر انتظار داشتند که پيامبر انگشتر را به ايشان ببخشد؛ هرچند زندگي پيامبر(ص) و زنان ايشان همواره ساده و بدون تجملات بود. به هر حال انتظار زياد به طول نيانجاميد و ايشان امامه دختر عاص که کودکي خردسال و دخترخوانده ايشان بود، را صدا زدند و به او گفتند دخترکم با اين انگشتر خودت را تزيين کن.1
پيامبر اکرم(ص) فرمودهاند«مَنْ دَخَلَ السُّوق فاشتري تُحفَه فَحَمَلَها إلي عِيالِه کان کَحامِل صَدقَه…؛حضرت پيامبر فرمودند: هر کس به بازار برود و هديهاي براي خانوادة خود بخرد و براي آنها ببرد، مانند کسي است که براي انسانهاي محتاج صدقه ببرد، و بهتر است از دختران پيش از پسران شروع کند. همانا کسي که دختر خود را شاد کند مانند کسي است که بندهاي از نسل اسماعيل را در راه خدا آزاد کرده باشد و کسي که پسرش را خشنود سازد مانند کسي است که از ترس خدا گريه کرده باشد و کسي که از ترس خدا گريه کند او را وارد بهشت پر نعمت خويش ميکند.»2
1. ر.ک: سفن ابن ماجه، ج12،ص1303.
2. مکارمالاخلاق، ص22.
چقدر چلهنشيني؟ … چهل …چهل … تا چند؟
چقدر جمعه گذشت و نيامدي،
سوگند به دانه دانه تسبيح مادرم، موعود!
كه بي تو هيچ نيامد به ديدنم لبخند
كه روزها همه مثل هماند ـ سرد و سياه ـ
غروبها و سحرهاش خستهام كردند
كشاندهاند مرا روزها به تنهايي
گمان كنم كه مرا منتظر نميخواهند!
تو نيستي و جهانم پر از فراموشيست
جهان عاشقيام را غروبها آكند…
امام حسن مجتبی ( علیه السلام) می فرماید :
علم الناس علمک و تعلم علم غیرک.
علم خودت را به دیگران بیاموز و علم دیگران را هم یاد بگیر.
بحارالانوار،ج78،ص111.
زهرا موسوي
پيامبر صلی الله علیه و آله همراه اصحاب خويش از کوچههاي مدينه ميگذشتند و با ياران خويش مشغول گفتوگو بودند. در بين راه گروهي از کودکان را ديدند که مشغول بازي هستند. پيامبر صلی الله علیه و آله طبق سنت خويش به آنها سلام کردند و به روي آنان لبخند زدند. کودکان شادمان و خوشحال از توجه پيامبر از بازي دست کشيدند و به سوي ايشان شتافتند تا مورد ملاطفت و محبت ايشان قرار گيرند؛ چراکه عادت کرده بودند هرگاه پيامبر از کنار آنها بگذرد با ايشان بازي کند، و يا دست نوازش بر سر آنها بکشد. حتي اگر پيامبرصلی الله علیه و آله به يک سلام هم به آنان اکتفا ميکرد براي آنها ماية شادماني بود زيرا خود را مورد توجه ميديدند، آن هم توجه مردي بزرگ مثل پيامبر عظيمالشأن.
اينبار نيز حضرت پيامبرصلی الله علیه و آله پس از اينکه به همة کودکان سلام کرد و آنها را مورد لطف و محبت خود قرار داد، به سمت يکي از آنها رفت و کنار او نشست. صورت وي را بوسيد و او را بهگونهاي ويژه مورد لطف و نوازش خويش قرار داد.
اصحاب و ياران پيامبر که شاهد اين صحنه بودند، از اينکه پيامبر به آن کودک توجهاي خاص نشان داده تعجب کردند، ولي از آنجا که ميدانستند تمام سخنان و رفتارها و حتي سکوتهاي پيامبرصلی الله علیه و آله از سر حکمت و آگاهي است و در هريک از کردارهاي ايشان درسي براي آنها وجود دارد، صبر کردند تا پيامبر به نزدشان برگردند و از ايشان علت اينکار را بپرسند. پيامبر بازگشتند. اصحاب علت را پرسيدند.
ايشان پاسخ دادند: روزي اين پسر را ديدم که با پسرم حسينصلی الله علیه و آله مشغول بازي بود. سپس ديدم که خاک قدمهاي حسين را برميدارد و بهصورت خويش ميکشد، پس چون او از دوستان حسين است من نيز او را دوست دارم. همانا جبرئيل به من خبر داد که اين پسر در روز عاشورا بهياري پسرم حسينصلی الله علیه و آله خواهد شتافت.*
* بحارالانوار، ج44، ص242، ح36.
حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمودند :
إن العبد لیذنب الذنب فینسی به العلم الذی کان قد علم.
به درستی که بنده گناه می کند ، پس به سبب آن گناه، علمی را که می دانسته فراموش می کند.
بحارالانوار ، ج73،ص377