قلم یک طلبه
تیر سه شعبه
پرده اول
گهواره تزیین شده دست به دست در بین زنها میچرخید
به هرکس که میرسید آن را میبوسید و برای ادای نذرش پولی داخلش می انداخت
صدای گریه جمع و مداحی روضه خوان لحظه ای قطع نمی شد.
زن نگاهی به فاصله رسیدن گهواره با خودش کرد.هنوز دو سه نفری فاصله تا او بود
دست در کیفش کرد و اسکناس 5هزار تومانی را از در آورد
گهواره به همسربرادرش که سالها بود در حسرت بچه دار شدن به سر میبرد ، رسید
میخواست ببیند او چقدر پول میدهد.کمی به جلو خم شد.همسربرادرش آرام دست در کیفش کرد.اسکناس هزار تومانی را که برای ندیدن جمع در دستش مچاله کرده بود بیرون آورد.سرش را برروی دیواره گهواره تکیه داد و آرام زیرلب زمزمه ای کرد و پارچه سبزگهواره را بوسید و پول مچاله شده در دستش را آرام درونش انداخت.
ولی او دید.نچ نچی کرد و منتظر رسیدن گهواره به دست خودش شد
حالا گهواره مقابلش بود.
- برای شادی دل حضرت رباب بلند صلوات بفرست
و خودش بلندتر از جمع صلوات فرستاد
-اللهم صل علی محمد و آل محمد
- انشاالله هرکی دلش بچه میخواد مخصوصا برادر خودم بچه دار بشه بلند صلوات بفرست
اللهم صل علی…
همسر برادرش از خجالت نگاه جمع چادرش را بر روی چهره کشید و…
***
پایش را در کفشش جابجا کرد
- تو رو خدا چه جوری روت شد؟نگفتی جمع ببینند یه هزار تومنی انداختی توی گهواره آبروی داداشم میره؟ نداشتی میگفتی من بهت میدادم
- نه خوب.صبح حسین آقا زود رفت نتونستم ازش پول بگیرم
- باز دیر از خواب پاشدی؟انگار زن ویار داره. یه ذره زرنگ باش
عروس جوان باز سرش را پایین انداخت
-سلام علیکم.حالتون خوبه؟قربونتون برم.شما خوبین؟خانواده خوبن؟آقازاده ها؟دختر خانما؟قبول باشه انشالله
-سلام برسونید
-قربون شما.خداحافظتون
آرام سر در گوش همسر برادرش برد
-شناختیش؟زن دوم حاج اصغره.فکر میکنه کسی نمیشناستش
عروس جوان نگاهی کرد و گفت:پس شما از …
- وا!!من از کجا میدونم؟ چند شبه زری زن ممد آقا میبینه که اصغر آقا میره خونشون و بعد کلی وقت میاد بیرون.آخه خونشون روبروی همه.خجالت هم نمیکشه.باید آدم حواسشو حسابی جمع کنه توی این دور وزمونه
بگذریم.حالا عصر میایی بریم روضه کوکب خانم؟مداحش خوب میخونه
میگن عروس جدیدشو هم میاره برای پذیرایی.میگن پسره بهش سرتره.عاشقیه دیگه
با توام.چرا لال مونی گرفتی؟میایی یا نه؟
عروس جوان در فکر بود.فکر اینکه همسرش که صبح میرفت سرکار در فکر این بود چطور کارفرمایش را راضی کند تا مساعده این ماهش را هم بدهد تا بی پولی این ماهشان را که دوباره خرج درمان هر دویشان شده بود بدهند
***
-خدا خیر دنیا و آخرت بهتون بده
مرد از پله ها به آرامی پایین آمد.
-خواهش میکنم خانم.شما دعا کنید و بیشتر مراقبش باشید.
-اگر کمکهای شما نبود خدا میدونه این بچه الان چی شده بود
-خدا خواست.واقعا مشیت الهی بود.میگن هیچ کاری بی حکمت نیست
مرد خم شد و پشت کفشش را درست کرد
-اون موقع که سعید ما به این کوفتی دچار شد منو مادرش مردیم و زنده شدیم ولی خوب حالا میفهمیم که سودش برای همچین روزایی بوده که وقتی میبینیم جوون دیگه ای هم دچار شده بهتر خودشو و خانواده اشو درک میکنیم
-به هاجر خانم خیلی سلام برسونید.اسباب زحمت شما شدیم توی این مدت.
زن مرد را تا دم در بدرقه کرد.
-از روح حاج محسن خواستم به شما و هاجرخانم دعا کنه و خدا خیر و برکتشو براتون بفرسته.
-سلامت باشید حاج خانم.با اجازه اتون.یا علی
مرد درب را پشت سرش بست
دستهایش را به طرف آسمان بلند کرد:
-خدایا خودت به این جوون و مادر تنهاش کمک کن.
مریم اسماعیلی-طلبه پایه پنجم