سالهاست در جست و جوی سایهساری که پناه سرگردانیهایم شود، جای جای هستی را کاویدهام. هیچ تکّهای از هستی، این پرستوی آواره را در حلاوت آرامشی مهمان نکرد! همه از تو گفتند.
گفتند تو هستی. گفتند تو پناه همة سرگردانیها میشوی. و من آمدم؛ سراسیمه.
خواندهام که هر کس شیرینی محبّتت را بچشد، جز تو نخواهد گزید. سالهاست که با پاهای برهنة ارادتم، بیابانهای شوق را میدوم تا مگر قطرهای از آن زلال حیاتآفرین در جان شیفتهام بچکد و رویش معرفت را در تَرَکهای بیابان بایر روحم حس کنم.
خواندهام که تو از میان خلق، کسانی را برمیگزینی برای مناجات با خود ، دستهای ملتمسم را و چشمهای بارانیام را وعده دادهام که دوست، ما را نیز خواهد دید.
خواندهام: آنان که بر میگزینیشان «جباهُهم ساجده» هستند. پیشانی بر خاک مذلّت نهادهام.
خواندهام: آنان که بر میگزینیشان «عیونهم ساهره» هستند. به هم آمدن را از چشمها دریغ داشتهام. امّا خواندهام که «قلوبهم متعلقه بمحبّتک» و دیدهام که این بار تو خود اگر یاریام نکنی، زورق کوچک و پریشان قلبم در امواج سهمگین نادانیها در هم شکسته خواهد شد.
میبینی کوچکی مرا و میبینی اشتیاق مرا. مپسند که بیچشیدن جرعهای از نوشداروی محبّتت از درت رانده شوم .
نظیفه سادات موذن-سطح3-مهر 83
من به شما می گویم…
غروب جمعه ای که تو در پشت بقیع بگذرانی.
هنوز بغض بقیع گلوگیر است، گویا قصد باز شدن ندارد،
هنوز فضای مدینه آکنده از خفقان سقیفه است،
هنوز ناله زهرا، منتقم را صدا می زند،
هنوز سکوت علی در میان فریاد می شود،
زائران ایرانی را می بینی که مفاتیح ها را زیر چادر یا جامه ها یشان پنهان کرده اند و سر در گریبان کشیده مشغول خواندن دعای سمات هستند.
روی لبهایشان زمزمه” اللهم عجل لولیک الفرج” است و در چشمهایشان وحشتی موج می زند. وحشت اینکه آیا می توانند این دعا را تا خاتمه بخوانند و یا هر لحظه ممکن است دستی بیاید و مفاتیح را از زیر جامه شان بیرون بکشد و آن را پاره کند.
هنوز گلوی شیعه در بقیع فشرده می شود. خورشید هنوز در آسمان است که صدای اذان مغرب بلند می شود .
خدای حسن علیه السلام بزرگ است همینطور خدای سجاد و باقر و صادق علیهم السلام
محمد آخرین فرستاده ی خداست که باشکوه و مقتدر در مقابل فرقه ی منحرف مکتبش ایستاده است و سبزی رحمتش را فریاد می کند تا نگذارد نام اسلامی که آن همه برای قدرت و شکوهش تلاش کرد به آسانی محو شود.
نام محمد که فضا را پر می کند دلعای شیعیان گرم می شود و ناگهان ….
ناگهان انتظار پرشکوه دلهایمان بی پاسخ می ماند.
گوشهایمان تاب ندارد شنیدن نام محمد صلی الله را بدون نام علی علیه السلام بغض همه می ترکد همه گریه می کنند، اشکها یی گرم از دلهای آتش گرفته!
اذان ناقص مثل اسلام بی کمان مثل نعمت ناتمام مثل خدای ناراضی
تمام شد…اذانشان تمام شد و به نماز می ایستند بی آنکه بدانند نمازشان عین بی نمازی است.
انبوه دلهای شکسته پشت سرشان به نماز می ایستند در حالیکه در دل بر روزگار دون نفرین می فرستند.
روزگاری که قلم را از دست علی گرفت و بیل به دست او داد.
روزگاری که حُسن حسن را تاب نیاورد و صلابت حسین را
روزگاری که روشنایی زهرایی را خاموش کرد یا بهتر بگویم لگدکوب کرد!!!
نفرین بر روزگاری که به انتظار نمی نشیند کنار رفتن ابرها را و پدیدار گشتن خورشید زمان را ، مهدی فاطمه علیه السلام را
چشمها چه غریبانه غروب جمعه ی پشت بقیع را می گریند، انگار تنهایی شان را خوب فهمیده اند، گویا بی یاوری شان و نیاز به یافتن یار پنهان را خوب درک کرده اند.
آنجاست که از صمیم قلب فریاد می زنند:اللهم عجل لولیک الفرج
زهرا سادات احمدی-طلبه پایه پنجم
حضرت آيت الله بهجت رحمه الله عليه:
اگر سلاطين عالم مي دانستند كه انسان ممكن است در حال عبادت چه لذت هايي ببرد ؛ هيچ گاه به دنبال وسايل مادي نمي رفتند.
برگي از دفتر آفتاب،ص 21
آیتی از خداست معصومه
لطف بی انتهاست معصومه
عطر باغ محمدی دارد
زاده مصطفی است معصومه
پرتوی از تلالو زهرا
گوهری پر بهاست معصومه
ماه عفت نقاب آل کسا
دختر مرتضی است معصومه
اختری در مدار شمس شموس
یعنی اخت الرضاست معصومه
زائران , یک در بهشت اینجاست
تربتش با صفاست معصومه
در توسل به عترت و قرآن
باب حاجات ماست معصومه
حسان
از عرش خدا باران ستاره می بارید . هلهله فرشتگان شادی آسمانیان را هویدا می کرد . ماه با لبخند بذر نقره می پاشید و ستارگان در بزم شادی عرشیان ؛ آسمان شهر را با حضورشان چراغانی می کردند . ملائک , شادباش های خداوندی را در سریرهای نور به سرزمین مدینه می فرستادند . شهر غرق در شور , شکفتن گلی از گلستان اهل بیت پیامبر (ص) را انتظار می کشید و خانه امام موسی بن جعفر ( ع ) خود را آماده ضیافت تولدی بزرگ می دید . به ناگاه فضا از عطر حضور پر شد ؛ انتظار به پایان رسید ؛ خنده ها شکفت و نوزادی زیبا ؛ به ناز دیده باز گشود . پدر که لبخند را هدیه حضور کودک خود کرده بود , نام او را به یاد مادر خویش فاطمه نهاد .
و تو در آستان دنیا « حبل الله » را به دوش کشیده ای که یاد خدا در قلب های تشنه آرامش , کاستی نپذیرد . دست دین را در دست خرد گذاشته ای تا چون دو بال پریدن , افق های پرواز آدمی را بگشایند .
شمع هدایت خویش را به ضیافت اصحاب عقل برده ای تا تا قفل های بسته بر ذهن ها و ضمیر ها را بشکنی , تا فرا بخوانی به اندیشیدن , تا بگویی که پیامبران آمده اند دفینه های عقل را زیر آوار تعصب ها و تحجرها بیرون بکشند . تا بگویی که انسان ها , معادن اند ؛ درست مثل معادن طلا و نقره.
گواهی می دهم به حقیقت که حقیقت در نگاه توست .
تو کشتی بان کشتی خرد در توفان های هراس انگیز جهل و ستم بوده ای .
الگوی انسان زیستن را از مرام تو می توان آموخت و نام تو یادمان همه خوبی هاست .
پس سلام به تو ای یادواره عصمت زهرا (سلام الله علیها ) .
سلام بر تو ای چشمه مهتاب در کویر قم !
ا . عرفان
با اينكه اينجا را بارها آمده بوديم و گشته بوديم، اما امروز حس ديگري داشتم. گفتم بچهها امروز بيشتر دقت كنيد. مثل اينكه قراره خبري بشه. يكي از بچهها به شوخي گفت: «الله اكبر! لشكر ما هم ميخواد شهيد بده، التماس دعا، شفاعت يادت نره، به خواب ما هم بيا و…» هم شوخي بود و هم باعث رفع خستگي و كلي هم خنده. اما اين حرفها باعث نشد بچهها به حساب اينكه اينجا را قبلا گشتهاند، رها كنند، يا سريع بگذرند. از طرفي ما وسط ميدان مين بوديم. گفتم: بچهها مواظب باشيد، شوخي شوخي جدي نشه، تا اينكه يكي از بچهها من را صدا كرد، رفتم طرفش. تكههاي لباسي از زير خاك بيرون بود. شروع كرديم كندن زمين. ناگهان يكي از بچهها فرياد زد: «شهيد». آنقدر بلند فرياد كشيد كه يك لحظه همه ترسيديم. گفتم بابا، ما هم داريم ميبينيم، يواشتر. يكي ديگر از بچهها گفت: خوب شد اسمشو نگفتي، وگرنه مطمئناً خانوادهاش الآن تو مقر منتظر ما بودند، آنقدر بلند گفتي كه خانوادهاش هم ميشنيدند. پيكر شهيد را از دل خاك درآورديم، اما هيچ كس خوشحال نشد و شادي كشف اين پيكر مطهر، به غمي سنگين در دل بچهها مبدل شد. هيچ مدرك هويتي از شهيد همراهش نبود. اما نكتهاي كه حواس همه به آن بود اين بود كه يك پاي شهيد هم نبود. به دنبال پلاك و پاي شهيد در ميدان مين شروع به گشتن كرديم. اما هيچ اثري نبود. گفتم بچهها، نذري بكنيم. همه قبول كردند. گفتم هر جا پلاك پيدا شد، يك زيارت عاشورا ميخوانيم. يكي از بچهها گفت: «يكي هم براي پاش». باز يكي از بچهها شوخياش گل كرد. گفت: شانس آورديم كه يك پا و يك پلاكش نيست، وگرنه دو سه روز بايد اينجا اتراق ميكرديم و مفاتيح دوره ميكرديم، از كار بقيه شهدا ميمونديم!
چند دقيقه بعد پاي شهيد پيدا شد. توي پوتين و از مچ قطع شده بود. من همانجا نشستم و عاشورا را شروع كردم. بچهها دنبال پلاك ميگشتند. غروب شد و پلاك پيدا نشد. برگشتيم مقر. همان كسي كه خيلي شوخي ميكرد، آمد داخل چادر و گفت: زيارت عاشوراي دوم را بخوان، هويت شهيد روي زبونه پوتين كاملا نوشته شده بود.
همان جا من خواندم: السلام عليك يا اباعبدالله…
امتداد - شماره 7
براى رسيدن به مرز اعتدال در روابط اجتماعى و فردى و ايجاد حالت حيا، راهكارهاى زير سودمند مى نمايد:
1 . اجتناب از گناه، حتى گناهان كوچك; انسانى كه از گناهان كوچك پرهيز نمىكند، كمكم به گناهان بزرگ روى مىآورد .
2 . انجام صحيح واجبات و تكاليف دينى
3 . عمل به مستحبات و دورى از مكروهات در حد امكان
4 . دوستى با افراد با حيا و اجتماعى
5 . قطع ارتباط باافراد گناهكار
6 . به قدر ضرورت سخن گفتن و اجتناب از پرگويى; در روايات آمده است: كسى كه بسيار حرف مىزند، لغزشهايش زياد مىشود و حياى وى كاهش مىيابد .
7 . باتامل و احتياط سخن گفتن
8 . پرهيز از اظهار نظر قطعى در امور ترديدآميز; اگر به درستى چيزى اطمينان نداريد، گفتارتان را با الفاظ «شايد» و «امكان دارد» همراه سازيد .
9 . كنترل چشم و گوش و دهان و . . . ; به هر صدايى گوش ندهيد، به هر كارى دست نزنيد، در هر راهى قدم نگذاريد، از هر غذايى نخوريد و تمرين كنيد اعضا و جوارح شما در اختيار خودتان باشد .
10 . تقويت ايمان; براى تقويت ايمان سعى كنيد معرفتخود به خداوند و معاد را بيشتر كنيد . تقويت ايمان به تدريجحاصل مىشود . پس با تمرين و پشتكار به آنچه بيان شد عمل كنيد تا ان شاء الله به گوهر زيباى حيا دستيابيد و حيا را سرلوحه همه اعمال و رفتارتان قرار دهيد . ان شاء الله .
حضرت آيت الله بهجت:
لازم نيست كه انسان در پي اين باشد كه به خدمت حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف ،تشرف حاصل كند ؛بلكه شايد خواندن دو ركعت نماز و سپس توسل به ائمه عليهم السلام بهتر از تشرف باشد.
جرعه وصال ؛ ص24
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
آیه96 سوره بقره: خداوند از کسانی سخن به میان آورده است که زندگی شان از ایمان و معرفت خالی است اما دوست دارند هزاران سال عمر کنند. سلامتی و اصل زندگی و حیات خیلی خواستنی است اما چیز مهمتری هم هست و آن محتوای این زندگی است. ما معمولا برای سلامتی هم (خصوصا پدر ومادر نسبت به فرزندان و نسبت به هم) زیاد و آشکارا دل میسوزانیم. دقت کردهاید که دعا برای سلامتی همه مریض ها اولین دعایی است که برای دیگران میکنیم، ولی برای دل کسی یا رفع بنبست روحی یا مشکل اخلاقی یا چیزهایی از این دست؟ انگار چیز مهمی نیست! نه تلاشی میکنیم، نه فکری، نه دعایی! پدر یا مادری که برای محتوای زندگی همسر و فرزندان خود به اندازه اصلِ زنده بودن وبهرهمندی از سلامتی، وقت میگذارد در واقع به زندگی خودش هم عمق و ارزش میبخشد.
محمد حسین شیخ شعاعی