سرزمين عشق با نيمكت سنگرها
محمد جواد قدسي
«بجنگيد داريم ميآييم» اين صداي راديو عراق در حمايت از انفجارهاي خلق عرب در خرمشهر بود. اين منافقان ضد انقلاب از عراق اسلحه و مهمات قاچاق وارد خرمشهر ميكردند، زمينههاي جنگ را آماده ميكردند.
□
همان روزها كمكم تانك و توپ و نيروهاي عراقي در مرز، استقرار مييافتند. هر لحظه خاكريزهاي عراق بالا ميرفت و همزمان با آن هواپيماهاي عراقي روي سر خرمشهر ميچرخيدند و عكس ميگرفتند و موقعيت كلي شهر را شناسايي ميكردند.
مردم عادي، حتي نظاميها هم فكر ميكردند هواپيماهاي خودي و ايراني است. رخنه خائنيني چون بنيصدر اين قدر گشاد بود و آب از آب تكان نميخورد.
حادثه در كنار گوش ايران و در جلو چشمان مردم داشت اتفاق ميافتاد، اما كسي آن را باور نميكرد.
□
يك مرتبه صدام تشنه شد و دست گذاشت روي اروند رود. گفت شطالعرب به كلي مال ماست. آمريكاييها هم تشنه شدند. تشنه چاههاي نفت. اما بايد يك دستنشانده برايشان آب ميبرد! يك نوكر كه دلش ميخواهد خيلي بزرگ باشد؛ به بزرگي رهبر جهان عرب! عربهاي منطقه هم پا پيش گذاشتند تا از مال و توان و دولتشان هديه بدهند تا انقلاب اسلامي ايران زمينگير شود و يك نوكر بشود رهبرشان! كشورهاي عربي كه همه مسلماناند! چقدر آنها جاهل بودند…
□
صدام و دولتمردانش گمانشان افتاد مردم خوزستان هم مثل بقيه عربها فكر ميكنند. به آنها مژده خودمختاري و به رسميت شناخته شدن ميدادند. صدام پي در پي دهان گشادش را باز ميكرد و ميگفت: «هيچ وقت رسالت خود و مفهوم آن را از ياد نبردهايم. ما فرياد زنان عربي را كه در عربستان (خطه عرب ايران و خوزستان را ميگفت!) به سر ميبرند از ياد نخواهيم برد». و به قول خودش هديه آزادي مردم اين منطقه را با توپ و تانك و اسلحه برايشان ميآورد! و چقدر گفتهها و حركت «بوش» شبيه سخنان «صدام» است: «ما ميآييم تا آزادي را به مردم عراق هديه دهيم»!
اين مطلب ما را ياد نمايشنامه اتللو مياندازد كه ميگويد: «همسرم را كشتم تا زجر نكشد. آزاد شود!»
□
31 شهريور 59 عراق براي آزادي و خودمختاري خوزستان و منطقه جنوبي، هواپيماها و تانكها و نفربرهايش را فرستاد و كشت، زخمي كرد، خراب كرد، اسير كرد، شكنجه داد و آواره كرد.
□
روز نهم مهر 1359 حدود دويست تانك به خرمشهر يورش آوردند. تعداد معدودي از مردم مظلومانه و با كمترين امكانات از پسشان برآمدند و در همان روز آنها را هفت كيلومتر عقب راندند. آن روز چند عراقي هم دستگير شدند كه با ترس و لرز ميگفتند: «أنا مسلم! أنا مسلم!». به هر حال آنها فريب خورده بودند. گمان ميكردند صدام حسين سايه خداست! به جاي آنكه دعا كنند خدا اين سايه را از سرشان بردارد، مبارزه ميكردند تا اين سايه بر سرشان بماند. اما وقتي اسير ميشدند، از حماقت خود شرمنده ميشدند.
□
«بجنگيد داريم ميآييم» اين قول مساعدت و كمك به اين تعداد معدود كساني بود كه حتي بدون امكانات اوليه در مقابل دشمن ايستاده بودند. آنها نميتوانستند ببينند كه خرمشهر، دارد سقوط ميكند. مظلومانه به مقابله برخاستند و طي 45 روز مقاومت مظلومانه بسياري از طرحهاي دشمن را به شكست كشاندند.
بچهها داشتند مسجد جامع خرمشهر، سنگر عظيم اميدشان را از دست ميدادند. روز عيد قربان مسجد خرمشهر مورد هدف دشمن بود.
مرتضي از بچههاي شجاع آن روزهاي مقاومت، اشك در چشمانش حلقه زده بود و دعا ميكرد: «خدايا! ببين به كجا رسيدهايم. ببين چقدر بچههاي مردم كشته شدن! كسي به داد ما نميرسه. امام مگر اينكه شما به حال ما يه فكري كنيد».
□
چهارم آبان! عجب اين روز در ملت ما روز نحسي است! آن از روز چهارم آبان تولد شاه معلون و اين هم از چهارم آبان روز سقوط خرمشهر.
روز چهارم آبان 59، صداميان كنار مسجد جامع عكس يادگاري ميگرفتند.
□
رگهاي شهر متورم شده بود. آخر مردم قلبش رفته بودند. كوچههاي خلوت، پر از ظلم بود. خرمشهر سقوط كرد و تن ايران زخمي شد.
خرمشهر اين خطه آفرينش، به خون كسانش شسته شد و به دست ناكسان افتاد. در چهارم آبان 59 خرمشهر سقوط كرد. اما پالايشگاههاي معنوي آن هنوز پابرجا بود. نسيم چه پيغامها كه ميان اين دو شهر جابهجا ميكرد. حالا خرمشهر تشنه بود. تشنه آزادي، و مردم ايران نيز تشنه آزادي بودند و معرفت در سينهشان ميجوشيد. سلحشوران تشنه شهادت بودند. همه شوق خدا داشتند.
□
امام حسين(ع) اذن دخول دادند. عمليات بيتالمقدس شكل گرفت. كاروان حق به راه افتادند. جانهاي شيفته و شجاع براي زيارت ضريح آزادي ميرفتند.
□
دشمن آنقدر خودخواه بود كه خودش را فراموش كرد. دروازههاي شرقي و شمالي و جنوبي شهر را در كمين داشتند، اما دروازه غربي، همانجا را كه وارد شهر شده بودند، گذاشته بودند براي «زهق الباطل».
□
صداميان از بوي لاشههاي جنگاورانشان ترس را استشمام ميكردند. شيطان از پارههاي تنش ميكند و به آنها ميداد تا شليك كنند. خرمشهر پايگاه اصلي پيروزي بود. نميخواستند اين كليد پيروزي را از دست بدهند. ابهت غرب و شرق توي خرمشهر مستقر بود. نميخواستند حداقل آبروي سياسيشان از بين برود. بيش از يك سال بود كه خرمشهر را كرده بودند گهواره غرورشان. تمام امكانات و واحدهاي تحت امر را جمعآوري كردند و فواره آتش بر سر رزمندگان اسلام باريدن گرفت.
□
يكي از فرماندهان به شهيد صياد شيرازي گفته بود: «جناب سرهنگ! نيروهاي من ديگر با تفنگ هم نميتوانند بجنگند. حتي فرصت نميكنند لحظهاي سلاحشان را تميز كنند، آن قدر كه آتش دشمن سنگين است». و صياد دستور داد: «عمليات را ادامه دهيد».
و ميان برخي فرماندهان زمزمه ميشد كه «عمليات متوقف بشه» شهيد حسن باقري وقتي اين مطلب را شنيد، يك دفعه قرمز شد و با عصبانيت داد زد: «خجالت نميكشيد؟ بيست روزه كه به مردم قول داديم خرمشهر آزاد ميشه. ما تا آزادي خرمشهر اينجاييم». نيروهاي عراق ميخواستند به هر قيمتي كه شده حلقه محاصره را بشكنند. به شدت آتش ميباريد، اما نور از نردبان آتش بالا رفت و شيطانپرستان را به زانو درآورد و به فرموده امام(ره): «دست قدرت حق از آستين فرزندان اسلام بيرون آمد و كشور بقيهاللهالاعظم(ارواحنا لمقدمه الفداه) را از چنگ گرگان آدمخوار كه آلتهايي در دست ابرقدرتان خصوصاً آمريكاي جهانخوارند، بيرون آورد و نداي اللهاكبر را در خرمشهر عزيز طنينانداز كرد و پرچم لاالهالاالله را بر فراز آن شهر خرم كه با دست پليد جنايتكاران غرب به خون كشيده شد و خونينشهر نام گرفت، به اهتزاز درآوردند… آنان فوق تشكر امثال من هستند… مبارك باد و هزاران بار مبارك باد…»
□
كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا. زائران كربلا در تاريخ سوم خرداد 61 از دروازههاي غربي خرمشهر، شهر را به بوسه آزادي نوازش كردند و نيروهاي دشمن را منهدم نموده و بسياري از آنها را به اسارت درآوردند. احمد زيدان هم فرمانده نيروهاي عراق در خرمشهر روي مين رفت و در آتش سوخت. خرمشهر كه پس از 45 روز مقاومت در برابر دشمن سقوط كرده بود، بعد از 575 روز اشغال، در ظرف 48 ساعت آزاد و به طور كامل از لوث وجود اشغالگران پاكسازي شد.
□
زائران كربلا در اولين اقدام خود پس از آزادسازي شهر به زيارت رفتند و نماز شكر را در مسجد جامع خرمشهر خواندند.
دو ساعت از ظهر گذشته بود كه اعلام خبر آزادسازي خرمشهر از صداي جمهوري اسلامي، شهرهاي كشور را غرق در شادي و سرور كرد.
□
خرمشهر براي هميشه تاريخ به خود ميبالد؛ چرا كه مقاومت و پيروزي را بر پشت خود لمس كرده است. خرمشهر پايتخت جنگ و پيروزي، مدرسه عشق با نيمكت سنگرها، خواهش گمشده مدينه فاضله را به بلنداي تاريخ فرياد زد و آشكار ساخت و همچون مكه كه سرزمين وحي بود، ميزبان فتح شد و سرزمين وعده الاهي گشت.
«انا فتحنا لك فتحاً مبينا… و ينصرك الله نصراً عزيزاً» (فتح / 1 و 3)
نشریه امتداد - ش6