دماوند را تنفّس كنيم
با هوا قهر كردهايم. مُخلّ لحظههاى اكسيژن بودهايم. با آب، خوب تا نكرديم. روزهاست كه حرمت سرسبزى را شكستهايم. جنگلهاى شمال، رفته رفته در لحظههاى سرد، ناپديد مىشوند. صنعت، عليه زبان گنجشكها كودتا كرده و ما افسران اين كودتا هستيم. چوبها را تنها براى خلال دندان و چوب كبريت و تابوت مىخواهيم. يادمان رفته كه چطور بايد بر شاخهها تاب بست؟ چطور مىشود از شاخههاى درخت گردو بالا رفت؟ چطور مىشود سيب را از شاخه چيد؟
رياضىمان ضعيف شده. راستى «پروانه» تقسيم بر «گُل» چند مىشود؟ جذر اكاليپتوس چيست؟ بهار، ضرب در درختهاى دنيا چقدر مىشود؟ خاطره زندگى مشترك ما و درختها از ياد رفته است.
بياييد به هوا پشت نكنيم. بياييد در جنگلهاى شمال، حل شويم. بياييد هوشيار شويم و ورقهاى معرفت كردگار را مرور كنيم. ما در جريان سبزينهها و مويينگيها نفس مىكشيم. از تمام تاريخ، لشكر سرسبز درختها جان سالم به در برده بود. سلسله حكومت درختها خوشنامترين سلسله است. در قانون اساسى درختها، وراثت يك امر طبيعى است. بياييد دماوند را تنفس كنيم و كمى با ريشهها خو بگيريم. بولدوزرها شخصيت گلها را لگدكوب كردهاند. ترور شخصيت تا چه حد؟
و بچهام بدون اينكه معنايش را بداند، مىخواند:
به دست خود درختى مىنشانم…
س . حسینی