خرما را هم بخر(به ياد شهيد احمد كاظمي)
«او بارها تا مرز شهادت پيش رفته بود. آرزوي جان باختن در راه خدا در دل او شعله ميكشيد و او با اين شوق و تمنا در كارهاي بزرگ پيشقدم ميشد.»
رهبر معظم انقلاب اين كلمات را در وصف «احمد كاظمي» فرمانده نيروي زميني سپاه گفتند.
آقا وقتي بر پيكر آن شهيد عزيز حاضر شدند، مردن را براي كاظمي و امثال كاظمي كم دانستند و ايشان را شايستة شهادت برشمردند.
هفت روز بعد، مراسم بزرگداشت آن شهيد عزير از طرف معظمله در مدرسة شهيد مطهري تهران برگزار شد. ما نيز براي يافتن رفقاي شهيد كاظمي در آن محفل حاضر شديم. جمعيت به حدي بود كه مسير در ورودي تا صحن حياط مدرسه، يك ربع طول كشيد. دور حوض وسط حياط، حلقههاي متعددي شكل گرفته بود و مسجد مدرسه مملو از جمعيت بود. جالب بود در ميان آن جمع كه اكثرشان بچههاي سپاه و ارتش و جبهه رفتهها بودند، فرزند مقام معظم رهبري را كه در گوشهاي ايستاده بود، از شباهت شگفتش به پدر شناختيم؛ گويي آقا به سنين جواني بازگشته بود!
از خيليها سؤال ميكرديم، بلكه برخي از نزديكان و همرزمان شهيد كاظمي را بيابيم. بالاخره يكي را يافتيم: حاج رسول رحيمي. حاج رسول با دوستان قديمي كنار حوض جمع شده بودند. يكي مدام اشك ميريخت؛ ديگري از خاطرات جبهه ميگفت و حاج رسول كه 24 سال از بيسيمچي او در جبهه تا معاونت او در سپاه را تجربه كرده بود، خودش را كنترل ميكرد و خاطره ميگفت. نخواستيم آن فضاي قشنگ را به هم بزنيم و فقط نظارهگر شديم.
حاج رسول زبان حسرت گشوده بود و ميگفت: آيا حق من نبود كه با او بروم؟! ميگفت: روز عرفه تماس گرفت كه آيا همه چيز براي دعاي عرفه آماده است. گفتم: بله. گفت: خرما چي؟ گفتم: خرما براي چه؟! گفت: خرما هم بخر!
آن روز دوستان قديمي جنگ، كه برخي پس از مدتها به هم رسيده بودند، با هم حال خوشي داشتند. در اين ميانه، يكي رسيد و پس از ديدهبوسي مفصل با حاج رسول و دوستان ديگرش، با بغضي فروخورده گفت: رسول، اين معجزة احمد است كه با شهادت خودش، بچهها را دوباره دور هم جمع كرد.
حاج رسول حال مصاحبه نداشت؛ پس قرار را براي بعد گذاشتيم تا انشاءالله خاطرات ناگفتهاي را تقديم شما كنيم.
از مسجد كه بيرون آمديم، دوباره آن فرزند شبيه پدر را ديديم. ايستاده بود منتظر تاكسي.
نشریه امتداد - ش2