خدايا حرفي براي گفتن ندارم
سردار شهيد حميد رسولي:
چند صباحي است از آغاز جنگ تاكنون روحمان غمزده است؛ اما نه غم شكست، نه غم عزيز از دست رفته و نه غم ياران از دست داده، غم و حسرت ماندن است، غم فاسد شدن است، غم اجابت نشدن است، غم شهيد نشدن است، غم شرم است، و از همه بالاتر ترس از راه غير خدا رفتن است.
خداوندا، ميترسيم، ميلرزيم، وحشت داريم، خوفناكيم، گريانيم، غصه داريم، درد دل داريم، غفلت زدهايم، واماندهايم، مفلوك و بيچارهايم، ناتوانيم، فريادمان رسا نيست، ديگر عبادتمان از روي خلوص نيست، واي خداي بزرگ، نكند كه دل به دنيا بستهايم، و خودمان غافليم، عشق به اين معشوق عصيانزده و اين عروس شيطاني كه تا صبح با كسي به مهرباني به سر نبرد، ما را از عشق به لقايت باز داشت. ميترسيم زيرا ترس از فشار قبر داريم، ميلرزيم از لحظه حساب در روز مقدس موعودت، وحشت از آن داريم كه نكند نامه اعمالمان سياه باشد، خوفناك از آتش و زبانههاي جهنمت هستيم، گريان از فراق روي تو و آل محمد(ص)ايم، غصه از آن داريم كه با حسين(ع) محشور نشويم، درد دل به درگاه تو داريم كه شايد با التجاء و تضرع ما را اجابت كني، غافل از اعمال خود هستيم، زيرا اهميت زيادي براي واجبات و ترك محرمات قائل نيستيم و ناتوانيم چون شيطان ما را به هر سوي ميكشاند، فريادمان رسا نيست، زيرا حرفمان حرف دلمان نيست، حرف نفس است و غير تو.
پروردگار من، به نظرم ميايد در درگاه تو در روز محشر ايستادهام، آخر من چه دارم كه بگويم. … آنقدر دنيا ماتمسراست كه غصه در آن بيمعنا است. ماندن، گريه دارد، وحشتناكتر، ماندن همراه با گناه، غرور، عجب، تكبر، راهطلبي، غفلت و… است.