خدا دستمان داده تا قنوت بگيريم
دستها بايد قد بكشند تا آسمان را لمس كنند. دستهايمان از خدا بىنصيب مانده. كاش اندكى خدا بر شانههايمان مىباريد! چرا هيچ شانهاى نمىلرزد؟ چرا دستها تهى ماندهاند؟ بالهايمان كوتاه شده. ببين سمت خدا راهها باز است.
ابرها را كنار بزن و برو. نگذار روحت از قابيل پُر شود. نگذار نفس كشيدن، از ياد دستهايت برود. ابرها را بينديش، آفتاب را تنفس كن. تنها نباش. بگذار آن دست بىنياز، دستت را بگيرد و پر و بالت بدهد.
درختها را ببين! آنقدر بىادعا بودند كه خدا پر و بالِ سبزشان بخشيد. نه از درخت كمتريم. خدا پايمان داده تا بدويم. بگذار ريگها زيرپايمان به تپش درآيند. خدا زبانمان داده تا مدد بجوييم. بگذار گوش آفتاب از حرفهايمان پر شود. خدا دستمان داده تا قنوت بگيريم. بگذار جبرئيل به دستهايمان بچكد. بگذار دستهايت كبوتر شوند. از آستين پر بكشند و به جستجو بروند. بايد مثل هميشه گداى كوى او شد. چقدر او به ما نزديك شده. ديگر نزديكتر از اينكه: اُدعونى استجب لكُم؟
س. حسینی