حکايت يک روايت (من لايَرحم لايُرحم)
زهرا موسوي
در يکي از روزهاي شکوه و شوکت مدينه، رسول بزرگوار اسلام در مسجد نشسته بودند و اصحاب گرداگرد ايشان را گرفته بودند و هريک به تناسب حال و مقام معنوي خويش سعي در بهرهگيري از اين خوان گستردة نعمت الهي را داشتند. در همان هنگام حضرت پيامبر مشاهده کردند که نوههاي خردسال ايشان حسن و حسين علیهم السلام وارد مسجد شدند.
پس بيتوجه به آداب و رسومي که عامة مردم براي بزرگان خويش تصور ميکردند از جا برخاستند و براي آن دو آغوش گشودند. دو کودک خردسال نيز از اين توجه پدربزرگ غرق شادي و سرور بودند. سپس يکي طرف راست پيامبر نشست و ديگري سمت ديگر.
اين همه درحالي بود که اصحاب با دقت مشغول مشاهدة اين دفتارهاي مهرآميز پيامبر بودند، و شايد هريک در دل خويش آرزو ميکردند فردي آنگونه آنها را در کودکي مورد مهر و محبت قرار ميداد. در همان حال حضرت پيامبر نوههاي خويش را بوسيدند و آنها را نوازش کردند. در اينجا ديگر «أقرعبن عابس» نتوانست تحمل کند؛ احتمالا اين رفتارهاي مهرآميز را نشانة ضعف يک مرد ميدانست پس با افتخار به پيامبر عرض کرد: من ده فرزند دارم و تا به حال هيچ يک از آنها را نبوسيدهام.
حضرت پيامبر از اين سختدلي مرد متعجب شدند و فرمودند:
«من لايرحم لايُرحم؛ هرکس به ديگران رحم نکند، خداوند او را مورد رحم و شفقت قرار نخواهد داد.1»
قال رسولاللهصلی الله علیه و آله:
«من قبَّل ولده کتب الله عزوجل له حسنهً و من فرَّحه، فرَّحه الله يومالقيامه؛ هرکس فرزندش را ببوسيد خداوند براي او يک حسنه مينويسد و هرکس او را شاد کند خداوند روز قيامت او را شاد ميکند.»2
منابع
1. وسائلالشيعه، ج21، ص415.
2. اصول کافي، ج2، ص49.