بهای یک سیلی
07 اردیبهشت 1392
روزی فقیری با ثروتمندی دعوایش شد. صدای آنها بالا رفت و یک باره ثروتمند بر صورت فقیر سیلی زد. مرد فقیر که اصلا حاضر نبود زیر بار زورگویی مرد ثروتمند برود، شکایت به نزد قاضی برد. قاضی به شکایت هر دو گوش کرد و حکم داد که مرد ثروتمند کاسه ای برنج به عنوان خسارت به مرد فقیر بدهد. در همین حال، مرد فقیر به طرف قاضی رفت و سیلی محکمی بر صورت قاضی زد. قاضی فریاد زد: مگر دیوانه ای! چه بلایی سرت آمده؟ فقیر پاسخ داد: طوری نشده. فقط دلم می خواست این کار را انجام بدهم. من از کاسه برنج ام گذشتم، می توانید خودتان آن را بدارید.