بانوی کرامت
14 شهریور 1392
با كدام سلام محقّر به پيشگاه تو بيايم؟ از كدام كوچة كوچك به زيارتنامة كرامت تو قدم بگذارم؟ كدام را ميپسندي كه به پاي آيه هاي نجابتت بريزم: دل عاشق را؟ ديدگان منتظر را؟ يا دستان برآمده به ستايش را؟
سالهاست که میخواهم برای تو بگویم. از تو، به تو بگویم. امّا هر بار میدیدم آنقدر به من نزدیکی و بیفاصله که گفتنِ خود را گم میکردم. میدیدم که من در «تو» زندگی میکنم؛ من در «تو» نفس میکشم.
هر صبح بر زورق شبنم زدة تلاوتم مي نشستم و به درياي لايتناهي عظمت تو سري ميزدم، امّا هيچ كرانه اي پديدار نمي گشت؛ كه تو متّصل به اقيانوسی.
امّا با اين همه، بگذار بگويم؛ بانوي عُشّ آل محمّد(ص)! بگذار بگويم كه هر فاطميّه، ضريحت را به نيابت زيارت قبلة مخفي ياس ها، با در و دیوارانهترین اشك هايم شستوشو ميدهم. بگذار بگويم كه ضريح تو را به نام بانوي غريب دمشق جرعه جرعه سر مي كشم و تمام تشنگيهاي كربلايي ام گُر مي گيرند.
در پس هر دلتنگیِ خراسانی،«کَمَن زارَنی1» دلداریام میدهد و به سوی تو میکشانَدَم و بعد در جا به جای حرمت مکرّر «فَلَهُ الجنّه2» را تحریر میکنم: بر ایوان آینهات، وقتی با آشناترین واژهها سلامت میکنم؛ درست در میان چارچوب در، وقتی امیدوارانه اذن دخول میطلبم؛ و از همه دلنشینتر وقتی سر سودایی بر خنکای مشبّک ضریح فرود میآید و دو چشم منتظر، از فراسوی گلدانها و ترمهها و فاصلهها و فاصلهها تو را مینگرند!
آه! بانوي كرامتها و نجابتها! دست هاي بي پناهم را به موازات بيت النّورت3 به عروج فراخوان. فانوس رنگ و رو رفتة دلم را با آتش شعله ناك عشق روشن كن و گلواژة شفاعت را بر حنجرة اين چكاوكِ خسته از فرياد، جان نواز، بباران!
1. مَن زارَها کََََمَن زارَنی: امام رضا(ع).
2. من زار عمّتی بِقُم فَلَهُ الجنّه: امام جواد (ع).
3. محلّ عبادت حضرت معصومه (س) در قم.