اسرار مرگ
دكتر احمد بهشتى
زندگى دنيا مقصد استيا راه؟ هدف استيا وسيله؟ پايان استيا آغاز؟ آيا اينجا دار قرار استيا راه عبور؟ اگر راه عبور است، به كجا مىرويم؟ مردن حق است; ولى جاى سؤال است كه حقيقت مرگ چيست؟ آيا حقيقت مرگ، گم شدن بدن و اجزاى آن، در اين جهان مادى ناپيداكرانه است؟ چرا مىميريم؟ آيا مردن، فنا و زوال است، يا گامى به سوى زندگى ابدى و جاودانى؟
خيام مىگويد:
اجزاى پيالهاى كه درهم پيوست
بشكستن او روان مىدارد مست
چندين قد سرو نازنين و سر و دست
از بهر چه آفريد وز براى چه شكست؟
آيا خيام، درست گفته است؟ آيا حقيقت مرگ، بسان شكستن پياله است؟ صانع پياله، چرا پياله را بسازد و بعد بشكند؟
بازهم خيام مىگويد:
جامى است كه دهر آفرين مىزندش
صد بوسه مهر بر جبين مىزندش
اين كوزهگر دهر چنين جام لطيف
مىسازد و باز بر زمين مىزندش
بابا افضل كاشانى كه مرگ را نه تنها به معناى فنا و زوال و نيستى نمىداند، بلكه به معناى تكامل انسان و عبور از مرحلهاى نازل به مرحلهاى عالى و گذر از قوه به فعل و نقص به كمال، مىشناسد - براى درهم ريختن تار و پود تخيلات شاعرانه خيام و متلاشى كردن بناى توهمات غير فيلسوفانه وى (1) مىگويد:
تا صورت جان در صدف تن پيوست از آب حيات گوهر آدم بست گوهر چو تمام شد، صدف چون بشكستبر طرف كلمه گوشه سلطان بنشست زندگى در اين دنيا و تعلق روح به بدن خاكى، براى تكامل انسان است. در حقيقت، دنيا مدرسه تكامل است. چندين سال زندگى بر روى كره زمين، هدف دارد. انسان بايد هدف زندگى را بشناسد و در راه آن، گام بردارد. آنهايى كه هدف را بشناسند و در راه آن، گام زنند، به كمال مىرسند و همين كه به كمال برسند، بايد از اينجا بروند و به قول باباافضل: «بر طرف كله گوشه سلطان» بنشينند و آنها كه در راه كمال، گام نزنند و اسير زرق و برق دنيا و تمتعات جسمى و مادى شوند، سقوط كردهاند و بازهم ماندن آنها در اين دنيا بيهوده و بىفايده است.
كودكان و جوانانى كه براى تحصيل علم و تربيتپذيرى، وارد مدرسه مىشوند، برخى رفوزه مىشوند و برخى به درجه قبولى مىرسند; ولى هر دو بايد از محيط مدرسه خارج گردند. چه آنهايى كه رفوزه شدهاند و چه آنهايى كه به كمال رسيدهاند; چرا كه ماندن آنها در مدرسه، بىنتيجه است.
اميرالمؤمنين على عليه السلام بهترين درس دنياشناسى را به انسانها داده است او مىفرمايد:
«انما الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار. فخذوا من ممركم لمقركم و لا تهتكوا استاركم عند من يعلم اسراركم» (2) .
«همانا دنيا خانه گذر و آخرت، خانه استقرار است. از محل گذر، براى خانه استقرار، توشه برگيريد و پردههاى خود را پيش كسى كه اسرار شما را مىداند، ندريد» .
و نيز فرمود:
«ان اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل» (3) .
«امروز، روز كار و كوشش است، نه روز حساب. و فردا روز حساب است، نه روز كار و كوشش» .
و نيز فرمود:
«فان الدنيا لم تخلق لكم دار مقام، بل خلقت لكم مجازا لتزودوا منها الاعمال الى دار القرار فكونوا منها على اوفاز و قربوا الظهور للزيال» (4) .
«دنيا براى اقامتشما آفريده نشده، بلكه به عنوان گذرگاه شما آفريده شده، تا از آن براى خانه آخرت توشه برداريد; بنابراين، براى كوچ كردن از آن، به شتاب در آييد و مركبها را براى مفارقت، آماده كنيد» .
آرى دنيا ابزار است، نه هدف. وسيله است، نه مقصد. مسافرخانه است، نه وطن. خردمند، آنهايند كه با پيروى از مكتب انبيا و اولياى برحق، فرصتهاى زندگى دنيا را هدر ندهند و روز به روز در اين دنيا، وارستهتر و كاملتر شوند.
در منطق قرآن كريم، انسان دوبار مىميرد: يك بار براى خروج از زندگى دنيا و ورود در عالم برزخ و يك بار براى خروج از زندگى برزخى و ورود در عالم آخرت. در اين باره مىفرمايد:
«ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا..» . (5)
«پروردگارا دوبار ما را ميراندى و دو بار ما را زنده كردى; از اينرو به گناهان خود اعتراف كرديم» .
«در اين آيه، سخن از موت (مرگ) نيست; بلكه سخن از اماته (ميراندن) است و معلوم مىشود كه انسان، غير از موتى كه قبل از زندگى اين دنيا دارد، دو اماته هم در پيش دارد. همانطورى كه بعد از موتى كه قبل از زندگى اين دنياست، يك احياء است، بعد از هر اماتهاى هم يك احياء است» (6) .
با فرا رسيدن رستاخيز يا قيامت كبرى، دومين حيات انسان - كه حيات برزخى نام دارد - با مرگ دوم به پايان مىرسد. پس از حيات برزخى، نوبتبه حيات اخروى مىرسد; بنابراين، انسان داراى سه حيات است: حيات دنيوى، حيات برزخى و حيات اخروى.
قيامت كبرى يا رستاخيز انسان، در روزى است كه بايد محشور شود و در معرض حسابرسى قرار گيرد.
اعتقاد به قيامت، ضامن فضيلت و كرامت و سعادت و تكامل و سربلندى انسان است. آنان كه از قيامت، غافل نمانند و ياد قيامت را همواره در تنور دل، گرم و حرارتزا نگاه دارند، از كوشش در راه تكامل، كوتاهى نمىورزند. آنان هرگز گرفتار ركود و سقوط نمىشوند. زرق و برق دنيا و جاه و مال و مقام، آنها را نمىفريبد و غفلت و اشتغال به امور زودگذر، آنها را به سبكسرى و هرزگى نمىكشاند. به همين جهت است كه خداوند متعال مىفرمايد:
«انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار» (7) .
«ما آنان را به سبب وصف خالص و بىشائبهاى كه داشتند، يعنى ياد خانه آخرت، خالص گردانيديم» .
خداوند خالص كننده آنهاست پس آنها خالص شده خدايند; ولى چرا؟ دليل آن، ياد آخرت است. خالصه و خلاصه زندگى دنيا ياد خانه آخرت است. اگر اين نباشد، زندگى دنيا ناخالص، بلكه آلوده است. در حقيقت، بايد بگوييم: زندگى دنيا وقتى آلوده است كه در آن، هم ياد تعلقات دنيوى باشد و هم ياد خدا و آخرت. اين زندگى، آلوده و مشوب است. آن كه زندگى دنيا را در ياد آخرت، خلاصه كرده، راه و هدف و مقصد و مقصودش يكى است و ساير چيزها برايش بهانه و وسيله است. اما آن كه به كلى آخرت را فراموش كرده، درجهاى پستتر دارد، بلكه درجهاى ندارد.
دستهها و گروههاى سهگانه
با الهام و استنباط از آيه فوق، بايد بگوييم مردم سه دستهاند:
1- آنهايى كه به دنيا چسبيده و هرگز به ياد آخرت و مرگ نيستند. اينها همانهايند كه قرآن كريم دربارهشان مىگويد:
«يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون» (8) .
«ظاهرى از زندگى دنيا را مىشناسند و از آخرت، غافلند اينها در دعاهاى خود، دنيا را طلب مىكنند و از آخرت بىبهرهاند» (9) .
2- آنهايى كه زندگى دنيا را در ياد آخرت، خلاصه نكرده و ياد آخرت، خالصه زندگى آنها نيست. قرآن كريم درباره اينها مىفرمايد:
«و منهم من يقول ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار» (10) .
«دستهاى از مردم (كه مناسك حج را به جاى آوردهاند) در دعاى خود مىگويند: پروردگارا در دنيا به ما نيكى بده و در آخرت به ما نيكى عطا كن و ما را از عذاب آتش، نگاه دار» .
سپس در باره آنها مىگويد:
«اولئك لهم نصيب مما كسبوا» (11) .
«براى آنان، از آنچه كسب كردهاند، بهرهاى است» .
در داستان گنجورى و زراندوزى قارون آمده است كه قومش او را از فرحناكى برحذر داشتند و به او گفتند:
«و ابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين» (12) .
«در آنچه خداوند به تو بخشيده، خانه آخرت را جستجو كن و نصيب خود را از دنيا فراموش مكن و نيكى كن، چنانكه خداوند به تو نيكى كرده و در روى زمين به دنبال فساد نباش كه خداوند، فساد كنندگان را دوست نمىدارد» .
انسانهايى كه در اين درجه قرار دارند، انسانهايى متوسطند، برخلاف دسته اول كه انسانهايى پستند. بلكه آنها را نبايد انسان ناميد. درست است كه افراد انسان به لحاظ اصل فطرت و خلقت، اشتراك در نوع دارند و همگى در انسانيت، باهم مشتركند، ولى به لحاظ كردار و گفتار و پندار و از جهت فطرت ثانيه و ساختارى كه از حيث عمل براى خود فراهم مىكنند، داراى انواع متعددند و به همين خاطر است كه سعادتها و شقاوتهاى آنها نيز متنوع است (13) .
3- آنهايى كه زندگى دنيا را در ياد و تحصيل آخرت، خلاصه كرده و بهطور خالص، دنيا و همه امور دنيوى را براى آخرت و كمالات اخروى مىخواهند. عمر و زندگى و مال و منال، اگر بهطور خالص در راه طاعت و بندگى صرف شود، مطلوب است - البته مطلوب بالتبع نه مطلوب بالذات - و اگر چنين نباشد، مطلوب نيست.
امام سجاد عليه السلام كه مجسمه مكارم اخلاق است، در دعاى مكارم الاخلاق - از صحيفه سجاديه - مىفرمايد:
«و عمرنى ما كان عمرى بذلة فى طاعتك فاذا كان عمرى مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك» (14) .
«خدايا مادامى كه عمرم در راه طاعت تو صرف شود، به من عمر بده و هنگامى كه عمرم چراگاه شيطان شود، مرا قبض روح كن، و نزد خود ببر» .
اينان، مطابق آيه 47 سوره ص - كه ذكر شد - بندگان مخلص خدايند; چرا كه خداوند آنها را خالص گردانيده است.
توجه داشته باشيم كه در آيه مزبور، ضمير «اخلصناهم» به ابراهيم و اسحاق و يعقوب برمىگردد; چرا كه فرموده است:
«و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار» (15) .
«به ياد آور، بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه صاحبان قوت و بصيرت بودند» .
قوت آنها در عمل و معرفت و سعى و تلاش، و بصيرت آنها در شناختن نيك و بد و فضيلت و رذيلت و حق و باطل بوده است.
همه بندگان خالص و مخلص خداوند داراى قوت و بصيرتند. آنها هرگز دچار ضعف اراده و تصميم و سستى در جهاد و مبارزه با دشمنان برونى و درونى و گمراهى و اشتباه، نمىشوند.
اين بندگان خالص و مخلص و مخلص، مرگ را به معناى فنا و نيستى انسان و محو شدن او از صحيفه هستى زندگانى تلقى نمىكنند و دنيا را مزرعه آخرت و مقدمه يك زندگى برتر و وسيلهاى مفيد و پرثمر در راه رسيدن به كمال مىشناسند و به همين جهت، همواره به دنيا و همه امكانات و استعدادات آن، به ديده ابزار مىنگرند و الحق، از اين ابزار، بهترين و بيشترين استفاده را برده و مىبرند.
اينها براى ديگران الگويند. نبايد انسانها از اين الگوها غافل بمانند. در هيچ راهى نبايد بىرهبر گام نهاد. مگر اين كه شخص خودش به مقام رهبرى رسيده باشد.
اينان اسرار مرگ و زندگى پس از مرگ و حيات برزخى و اخروى را شناخته و شناساندهاند. اينانند كه بشريت را از حيرت و ضلالت و سرگردانى رها مىسازند. حتى جا دارد كسانى هم كه به لحاظ اسرار مرگ و زندگى پس از مرگ و آخرت و معاد، متحير و مرددند، از رهنمودهاى آنان بهره گيرند و به اعمال شايسته روى آورند; چرا كه عمل شايسته، براى انسان بىضرر است، بلكه اگر نفع اخروى نداشته باشد، براى زندگى چند روزه همين دنيا مفيد و مايه سربلندى است.
خداوند هيچ نيازى از نيازهاى انسان را بدون جواب نگذاشته است. نياز انسان، تنها نياز مادى نيست. نيازهاى روحى و عاطفى، گستردهتر و پردامنهترند.
انسان، خود را از نيستى و زوال از صحيفه هستى متنفر و بيزار مىيابد. در حقيقت، خود را نيازمند بقا و تشنه جاودانگى و حريص به هستى مىبيند. چگونه ممكن است كه خداى قادر و حكيم، براى همه نيازها و گرفتاريها و خواستههاى انسان تدبير كرده باشد، ولى براى اين خواسته بزرگ و مهم انسان كه جاودانگى و ابديت و عدم انقطاع زندگى و گريز از نيستى است، تدبيرى نكرده باشد؟
وانگهى انسان، خود را فراتر از ماده و برتر از كون و مكان و مشرف بر آن و زمان، مىيابد. چرا اين سر، در ميان سرهاى ديگر، اين همه پرسود است؟ چرا او به آخور و اصطبل و خور و خواب و تعلقات مادى بسنده نمىكند؟ او كيست و چيست كه نمىخواهد فقط فرشى باشد، بلكه در پى عرشى بودن است؟
اگر منصفانه در همه اين امور، تامل كنيم، متوجه مىشويم كه انبيا و ائمهعليهم السلام بهترين رهنمود را به انسانها داده و گره را گشوده و در مساله مرگ، اسرار را باز كردهاند.
پىنوشتها:
1) معلوم نيستخيام رياضيدان و حكيم، به مضامين رباعيات منسوب به خود معتقد بوده است، بلكه برخى خيام سراينده رباعيات را با خيام حكيم و رياضيدان، مغاير دانستهاند. از آنجا كه وى دانشمندى برجسته بوده، چهبسا رباعيات را براى تفريح خاطر مىسروده است. قديميترين كتابى كه از وى نام برده، چهار مقاله عروضى است، ولى از شاعرى او ذكرى به ميان نياورده است. پس از آن در اشعار خاقانى شروانى (متوفى 595 ه ق) از او به عنوان يك عالم ياد شده است. ولى در كتاب مرصادالعباد شيخ نجمالدين ابوبكر رازى معروف به دايه كه در سال 620ه ق. تاليف شده، چنين آمده است:
و معلوم است كه روح پاك علوى و روحانى را در صورت خاك سفلاى ظلمانى كشيدن چه كمتبود و باز مفارقت دادن و قطع تعلق روح از قالب كردن و خرابى روح چراست و باز در حشر، قالب را نشر كردن و كسوت روح ساختن سبب چيست؟
…و آن بيچاره فلسفى و دهرى و طبايعى كه از اين هر دو مقام محرومند و سرگشته و گمگشته، تا يكى را از فضلا كه به نزد ايشان به فضل و حكمت و كياست و معرفت مشهور است و آن عمر خيام است، از غايتحيرت وضلالت، اين بيت مىبايد گفت:
در دايرهاى كامدن و رفتن ماست آن را نه بدايت نه نهايت پيداست كس مىنزند دمى در اين عالم راست كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست دارنده چو تركيب طبايع آراستباز از چه قبل، فكند اندر كم و كاست گر زشت آمد، پس اين صور عيب كراست؟
ور نيك آمد، خرابى از بهر چراست؟
(لغتنامه دهخدا: خيام و ختانى) .
2) نهجالبلاغه، خطبه 194. (نهجالبلاغه ترجمه فيض الاسلام، صفحه 644) .
3) همان: خطبه 42 و همان ترجمه، ص 119.
4) همان، خطبه 132 و همان ترجمه ، ص 401.
5) غافر: 11.
6) انسان در قرآن، ص 133 (به همين قلم) .
7) ص: 47.
8) روم: 7.
9) فمن الناس من يقول ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و ما لهم فى الآخرة من خلاق» (البقرة: 197) .
10) بقره: 198.
11) بقره: 199.
12) قصص: 78.
13) الاسفار الاربعه: ج7، ص 81 (مكتبة مصطفوى قم) .
14) الصحيفةالسجاديةالكاملة، ص 82 (شماره 20) منشورات المستشارية الثقافية للجمهورية الاسلامية بدمشق.
15) ص : 46.
فصلنامه مكتب اسلام > شماره 3