ناامید، ساکن بنبست خود است.
علی درویش
وقتی کمک کردی، آنرا از «دست ندادهای»… آن را «پس دادهای».
وقتی به خودت «بیست» دادی… به خودت «ایست» دادی!
برخی با «اعلام موجودی» حسابشان… «اعلام موجودیت» میکنند!
فرد «شیکپوش» مرد.. و آخرین مد را نیز تجربه کرد، و «کفنپوش» شد!
اضطراب و «تنش» آزاردهنده است… میخواهم سر به «تنش» نباشد.
کاش تمام «گلولهها»… در «گلوی» تفنگ گیر کنند!
سکوت، «رفتار» است… نه «گفتار».
وقتی «پیشبینیام» دماغسوخته از آب درآمد… «پیشبینیام» شرمنده شدم!
آینه، این «قاب عکس» زندگیم… چه «شکسته شده»!
شخصیت هر کس… «دور» او چه کسانی هستند و از چه کسانی «دور» شده میباشد.
فرد موفق، در فرصتها… «حاضر» به «غایب» شدن نیست.
زندگی «رسیده شدن» است… نه «رسیدن».
نقاش، احتیاج به «آبرنگ» ندارد… که طبیعت را خوش «آب و رنگ» بکشد.
آزادی، مرز آنچه «میل داریم»… با آنچه «حق داریم» است.
«درد» را از هر طرفی بکشی… «درد» است!
چهقدر به «خود»… «بدهکاریم»؟
گاهی مشکل آنقدر «بزرگ» است که … «پدربزرگ» آدم را در میآورد!
با «هر دستی»… نباید «دست» داد.
خطاکار اشک میریزد… که «دید» دیگران را به «تردید» تبدیل کند.
تا خود را «زیر سؤال» نبردم… «صورت مسأله» حل نشد.
اگر کاری از ما «ساخته نباشد»… کارمان «ساخته است».
ما «هم، کاری» کنیم… تا همت «همکاری» کند.
«مهار» فرصتها… «مهارت» است.
«غده نفرت» را از دل بیرون کن… تا «عقدهات خالی» شود!
چون درها را «بستهایم»… «خستهایم».
پلهها «روی هم رفته»… مرا «بالا بردند».
قبل از اینکه «چشمات چهارتا» بشه… «چهار چشمی» توجه کن!
با «خودمان»… چهقدر «هماهنگیم»!؟
سرنوشت، همان «قضایی» است که… برایمان «کشیده» شده!
قدرت چانهزنی «تورم»… موقع خرید، چانه ما را «متورم» ساخت!
«وقتی بود» چیزی به شما نداد… «وقتی مرد» عمرش را به شما داد!
«ناامید»… ساکن «بنبست خود» است.
وقتی دنبال خود گشتم، یا خود را در دیروز «جاگذاشته» بودم… یا به فردا «فرار کرده» بودم!
گاهی حرف را، با توجه به «بازخورد» آن… «باید خورد»!
«قصه» زندگی یک بازی است… با «غصههای» آن بازی نخوری!
«خوشبخت» کسی است که… مسئولیت «بدبختی» خود را میپذیرد!
گاهی در «دید» خود… «تردید» کن.
امروز «کارت» درست باشد… شاید «کارت» دعوت فردا نرسید.
محبت «جادو» میکند… نفرتها را «جارو» میکند.
«راز بقا»… در «بقای راز» است.
«مرض غم»… بدتر از «مرض قند» است.
به خودمون «برسیم»… تا «رسیده» شویم.
دوباره باید شد
* اگر بدونم که میمونم… کار امروز را به فردا میگذارم!
* توقع بیجا مانع از کسب کمال است.
* اگر شکست خوردی برخیز… نه تو تمام شدی، نه بازی.
* حسادت… نشانه بلاهت است.
* با امید… لبخند جان تازهای گرفت.
* اجازه ندهیم بدیها، برایمان بدیهی شوند!
* تا تموم نشدم کارهایی است که باید تموم کنم!
* ترس بیجا… مایه یأس است.
* متفکر… نمیتواند متنفر باشد.
* یأس و ترس، دوقلوهای بههم چسبیدهای هستند که خود به دنیا میآوریم!
* فارغ از بال چگونه میتوان فارغالبال پرواز کرد؟
* چون با من همرأی است… فرد دانایی است!
* عدهای تا سرشان به سنگ نخورد، آدم سرسنگینی هستند!
* چون خواست دیگران را عوض کند… راه را عوضی رفت.
* باغبان… شادابی را آب میدهد.
* شغلی موفق است که با شوق انجام گیرد.
* موسیقی طبیعت… احساسات را صدا میزند.
* در ایستگاهی که قرار داریم برآورد کنیم، چهقدر از اهدافمان برآورده شده؟
* بالاخره از خجالت آرزوهای برآورده نشده، درمیآیم!
* زمانی نرسد که برای زندگی، همه چیز داریم، غیر از زمان…!
* بهوش… تا فرصتهای دسترس، از دست نرود.
* ماهی با آب و تاب… زندگی را تعریف میکند.
* در ایستگاه توقع ممنوع… به آرامش رسیدم.
* استعداد… شاگرد بدون استاد.
* با ادعا نمیتوان… اعاده حیثیت کرد!
* گذشته از آنچه کردیم… حالا چه میکنیم؟
* در دنیا خوش باش… ولی به آن روی خوش نشان نده.
* آنچنان که باید باشی باش… نه آنچنان که هستی.
* خودبزرگبین بودن… هنر بزرگی نیست.
* کارش ساخته است… کسی که کاری از او ساخته نیست.
* بدترین بیهنری… بیهدفی است.
* خودکشی از بالا به پایین انداختن… خودکوشی از پایین به بالا رفتن است.
* نمرات ما… حاصل ثمرات ماست.
* امان از کسی که… نمیتواند امانتدار باشد.
* پرنده پر کشیدن را نفس میکشد… وقتی نفس نمیکشد، روحش پر میکشد.
* از فرط خستگی… چشم بسته میخوابم!
* خشونت را تکل بزن، محبت را پاس بده… رفاقت را گل کن.
* چون میخواست احترامش را نگه دارند… به خود احترام گذاشت.
خانه خوبان