تقواى گربهاى
گربه را همه ديدهاند ؛ حيوان جالبى است. شايد خداوند نام او را در زمره حيوانات اهلى قرار داده است تا بيشتر دقت كنيم. يكى از خُصوصيات جناب گربه، چگونگى رفتارش با آب است.
روزهاى بارانىِ كوچههاى شهر را به خاطر بياوريد. چالههاى پرآب و گربهاى كه قصد عبور از كنار آنها را دارد. حيوان نجيب آن چنان خود را جمع مىكند و با احتياط از كنار آب مىگذرد كه گويا آب برايش زهر هلاهل است كه حتّى نبايد قطرهاى از آن به بدنش برسد ؛ امّا همين حضرت اجل را تصوّر كنيد وقتى كه ناگهان از بالاى ديوار بلند، چشمان تيزش به ماهى سرخ و قشنگ مادر بزرگ در حياط خانه قديمىاش مىافتد، به نظر شما چه مىكند؟! آيا سجده شكر به جا مىآورد كه چه خوب! فاصله من از آب دور است و به هيچ وجه و با هيچ معادلهاى امكان خيس شدن وجود ندارد! يا نه در يك لحظه خود را قهرمان شيرجه مىپندارد، ديوار را سكوى پرش، حوض مادربزرگ را استخر مسابقات المپيك شنا، شيرجه و واترپلو و سرانجام اينكه آبى آب همان آسمان آبى است با اين تفاوت كه در آسمان ماهى لذيذ و سرخ و قشنگى وجود ندارد. پس حمله! مهارت گربه در اين كار چنان است كه گاهى شك مىكنيم كه گربه پستاندار دوزيست است يا حتى آبزى كه از وطن به دور افتاده!
بعضى از ما آدمها هم «تقواى گربهاى» داريم:
وقتى هزارتومان پيدا مىكنيم، در و ديوار را پر از اعلاميه و اطلاعيه مىكنيم كه صاحبش را پيدا كنيم و چنان با تقوا مىشويم كه گوى سبقت از سلمان فارسى مىرباييم ؛ امّا بلا دور باشد وقتى دستمان به بيتالمال مىرسد. آن را با مال البيت اشتباه مىگيريم: مىبخشيم، مىريزيم، مىپاشيم، حيف و ميل مىكنيم، انفاق مىنماييم و… كه اگر ندانى فكر مىكنى احكام دزدى و اختلاس و چپاول و تضييع حقوق مردم نسخ شده و از حرام به مستحب، بلكه واجب تبديل شده است.
وقتى به پيرزن عجوزهاى كه از فرط كهنسالى حتى جنس خود را هم فراموش كرده، برمىخوريم آن چنان چشمان خود را درويش مىكنيم و زبان به استغفار مىگشاييم كه گويا يوسف صديق و پاكدامن شاگرد مكتب اخلاقى ما بوده است ؛ امّا همينكه زليخايى زيباروى در قصرى تنها يا حتى با وجود ديگران، گوشه چشمى به ما كند، عقل و دين از كف نهاده و تمام وعدههاى بهشتى در مورد حورالعين را در حورالطين متجلى مىبينيم و مىگوييم شرط عقل اين نيست كه نقد امروز را به نسيه فردا بفروشیم.
جواد قاسمى