هميشه حسرت يك مرد مىكشد تاريخ
09 اسفند 1390
تو از تبار كدامين سپيده سحرى؟
به اوج مىروى امّا بدون بال و پرى
چرا سكوت گزيدى و شبنورد شدى؟
تو اى بزرگ! چرا ذره ذره درد شدى؟
من و حديث كسا تا غروب باريديم
حديث شرح تو را گفت و خوب باريديم
غروب و خلوت و شام سياه منتظرند
و چشمهاى هميشه به راه منتظرند
هميشه منتظر يك بزرگ، يك همدرد
كسى كه در دل شب، نان و عشق مىآورد
كسى كه در دل شب در سكوت مىآمد
شبيه سجده به رنگ قنوت مىآمد
و روز، خفته به خون، درد مىكشد تاريخ
هميشه حسرت يك مرد مىكشد تاريخ.
الهام خضرايىمنش