شيفته «حيا» هستم
چه كنم تا با حيا شوم؟ حس مىكنم خيلى گستاخ و بىپروا هستم . گاهى اوقات كه به اين مساله فكر مىكنم عذاب وجدان پيدا مىكنم، راهى نشان دهيد; البته من دخترى محجبه هستم و ظاهرى مذهبى دارم؟ س . ر . م
خواهر گرامى، سؤال در مورد حيا و نحوه دستيابى به آن بسيار ارزشمند است; زيرا درباره يكى از بهترين صفات انسانى و الاهى است; صفتى كه هر كس به آن آراسته باشد، از متانت و وقار و شخصيت والا برخوردار است . حيا براى زن و مرد زيبنده است; اما آراستگى زنها به حيا از دو جهت اهميت دارد: يكى از اين جهت كه زنان با حيا از شخصيت و متانت والايى برخوردارند و ديگر اين كه حيا موجب مصونيت آنها از آفتها و اسيبهايى است كه گوهر وجود زن را نشانه رفتهاند . از اين رو، تبيين حيا و متمايز ساختن حياى پسنديده از آنچه به ظاهر حيا ناميده مىشود ولى پسنديده نيست، بسيار شايسته است .
معناى حيا
حيا در روايات جايگاهى ويژه دارد، به گونهاى كه آن را محصول ايمان و حتى عين ايمان شمردهاند . امام صادق (ع) مىفرمايد: «حيا از ايمان است و ايمان در بهشت است .» (1) «حيا و ايمان در يك رشته و همدوش همديگرند; چون يكى از آن دو رفت، ديگرى هم مىرود .» (2) بنابراين، حيا ثمره ايمان است . هر چه ايمان انسان بيشتر باشد، حيا بيشتر در رفتارش مشاهده مىشود و از ارتكاب كارهاى زشتبيشتر احساس شرمندگى مىكند . در مقابل، هر چه ايمان انسان ضعيفتر باشد، گستاخىاش براى انجام گناه بيشتر خواهد شد . امام صادق (ع) فرمود: كسى كه حيا ندارد دين ندارد . (3) در اين روايت، امام (ع) حيا را معادل دين قرار داده است و اين اهميتحيا و جايگاه رفيع آن را در معارف دينى نشان مىدهد .
اقسام حيا
همان طور كه در مسائل مادى افراد غير ماهر و غير متخصص اشياى بدلى را بااشياى با ارزش اشتباه مىگيرند و فريب مىخورند، در بازار معنويت نيز گاه مردم به سبب جهل و عدم آشنايى با معارف دينى امور ناپسند را پسنديده و ارزشمند تلقى مىكنند . از اين رو، امامان معصوم (ع) و پيامبر گرامى (ص) در جهت تبيين معناى واقعى واژهها كوشيدهاند . پيامبر گرامى (ص) فرمود: دو نوع حيا داريم: حياى عقل و حياى حمق . حياى عقل علم است و حياى حمق نادانى . حياى برآمده از عقل همان حياى پسنديده است كه معادل ايمان و دين معرفى شده است . انسان مؤمن با حيا است; ولى حيا مانع سؤال كردنش نمىشود . بدين سبب، هر چه نمىداند با كمال متانت و جرات مىپرسد و جهل خود را به علم تبديل مىكند .
كمرويى سبب مىشود افراد نتوانند از توانايىهاىشان به خوبى استفاده كنند، جرات سؤال كردن نداشته باشند و در جهل باقى بمانند . اين نوع حيا امرى ناپسند است و همان چيزى است كه روان شناسان آن را اختلال ارتباطى تلقى مىكنند . افراد خجل و كمرو در واقع بيمارانى هستند كه به درمان نياز دارند . در برابر اين گروه، دستهاى نيز راه افراط پيموده، گستاخى بيش از حد از خود نشان مىدهند و بدون تفكر به هر عملى دست مىيازند . چنين افرادى نيز مشكل دارند و به فرموده قرآن با دستخودشان خود را به هلاكت مىافكنند . از اين رو، خداوند انسان را از انجام اعمال نسنجيده باز مىدارد و مىفرمايد: «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة و احسنوا ان الله يحب المحسنين; خودتان را با دستان خودبه هلاكت نيندازيد . سنجيده و نيكو عمل كنيد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد .» (4)
آنچه گفته شد نشان مىدهد حيا حالتى است متعادل و دارنده اين حالت، افزون بر حفظ دين و ايمان، از گستاخى در اعمال نسنجيده و رفتارهاى حماقتآميز و انزواطلبى و كم رويى مىپرهيزد .
راهكارهاى دستيابى به حيا
براى رسيدن به مرز اعتدال در روابط اجتماعى و فردى و ايجاد حالتحيا، راهكارهاى زير سودمند مىنمايد:
1 . اجتناب از گناه، حتى گناهان كوچك; انسانى كه از گناهان كوچك پرهيز نمىكند، كمكم به گناهان بزرگ روى مىآورد .
2 . انجام صحيح واجبات و تكاليف دينى
3 . عمل به مستحبات و دورى از مكروهات در حد امكان
4 . دوستى با افراد با حيا و اجتماعى
5 . قطع ارتباط باافراد گناهكار
6 . به قدر ضرورت سخن گفتن و اجتناب از پرگويى; در روايات آمده است: كسى كه بسيار حرف مىزند، لغزشهايش زياد مىشود و حياى وى كاهش مىيابد .
7 . باتامل و احتياط سخن گفتن
8 . پرهيز از اظهار نظر قطعى در امور ترديدآميز; اگر به درستى چيزى اطمينان نداريد، گفتارتان را با الفاظ «شايد» و «امكان دارد» همراه سازيد .
9 . كنترل چشم و گوش و دهان و . . . ; به هر صدايى گوش ندهيد، به هر كارى دست نزنيد، در هر راهى قدم نگذاريد، از هر غذايى نخوريد و تمرين كنيد اعضا و جوارح شما در اختيار خودتان باشد .
10 . تقويت ايمان; براى تقويت ايمان سعى كنيد معرفتخود به خداوند و معاد را بيشتر كنيد . تقويت ايمان به تدريجحاصل مىشود . پس با تمرين و پشتكار به آنچه بيان شد عمل كنيد تا ان شاء الله به گوهر زيباى حيا دستيابيد و حيا را سرلوحه همه اعمال و رفتارتان قرار دهيد . ان شاء الله .
پىنوشت:
1 . اصول كافى، ج3، ص165 .
2 . همان .
3 . همان .
4 . بقره (2): 195 .
نشریه پرسمان شماره 7