چون بيدار شد...
03 اسفند 1392
يکي از بزرگان از نکاح، حذر همي کرد(دوري ميکرد)، تا شبي به خواب ديد که قيامت بود و خلقي در رنج تشنگي مانده و گروهي اطفال را ديد، قدحهاي زرين و سيمين به دست و آب ميدادند گروهي را.
پس، وي آب خواست. وي را ندادند، گفتند که «تو را در ميان ما هيچ فرزند نيست». پس چون از خواب بيدار شد، در وقت(بلافاصله)، نکاح کرد.
کيمياي سعادت