وقتي دكل، تخمه و كفش حرف ميزنند
روحالله نورالديني
دكل
به دكل مخابرات نگاه ميكردم؛ قدبلند بود و آهنين، با گوشهايي بزرگ، مثل طبل. فكر ميكنم با خاصيت همين گوشها صداي راههاي دور را ميشنيد. به او خيره شدم گويا ميگفت:
«بزرگ شويد تا سخن خالق خويش را بهتر بشنويد و به گوش خلق او هم برسانيد، و اينطور فاصلهها را كم كنيد و رابطههايتان را با او قويتر.
بنشينيد پاي حرفهاي خدا، اگر خدا را بهتر بشناسيد، او را دوستداشتني خواهيد يافت و حتي عاشق و معشوق هم خواهيد شد.»
ميگفت «بياييد حلقه وصل ميان دوستانمان باشيم، و آن وقت كه مردم فكر ميكنند از خدا آنقدر دورند كه صداي او را نميشنوند، صداي او را به همه برسانيم…»
و من تازه فهميدم كه بدون هيچ دليلي دربارة گوشهاي طبل مانند او قضاوتهاي نادرستي داشتهام؛ چراكه به خود گفته بودم: ببين آنها مثل طبلهاي توخالياند پر از ادعا و خالي از عُرضه… اما انگار… .
كفشها
كفشها از جفتهايشان جدا شده بودند. كفشهاي پاي خودم و بعضيهاي ديگر، لنگه به لنگه بود. لنگه كفشهاي زيادي بود، شيك و قشنگ اما … هيچكدام با كفش من جور نميآمد واقعاً اين كفشها چه حرفها كه براي گفتن ندارند! اگر گوشي براي شنيدن پيدا كنند.
بياييد در پيدا كردن جفت، كفو خويش را برگزينيم و به بزرگ بودن، پولدار بودن و يا قشنگ بودن توجه نكنيم. اگر تفاهم ميان ما باشد خيلي از مشكلها حل ميشود.
ميان دو كفش نيز اختلاف سليقه هست؛ يكي پاي راست را ميپسندد و ديگري پاي چپ را، ولي در با هم بودن و مسير را با هم پيمودن، تفاهمي كامل دارند.
تخمه
تخمه ميگفت: مغزدار و مختصر، يعني كوتاه و مفيد حرف بزن، آنهم در برابر اشتياق و سوال متناسب در مخاطب، با ظاهري نيكو و نمكين. اين را هم بدان كه از خودت كمتر بگويي نه آنكه پوسته ظاهريات چندين برابر مغز و فهمت باشد.
چه حرف بزرگي! رمز موفقيت در تبليغ دين نيز همين است. اگر اشتياقي به مسايل ديني نيست، اول بايد اشتياق به سؤال را برانگيزانيم و بعد، طرف كه طالب شد، آنگاه مختصري دلنشين به او بگوييم نه آنكه تا نهايت گنجايش اقبال روحش، او را پر كنيم.