همه كارها را من كردم !
29 بهمن 1390
شبى از شبهاى زمستان پدرى به بچهاش گفت: بلند شو سنگ يك منهمسايهمان را بگير كه آرد بكشيم پسر با اشاره به گربهاى كهداخل خانه بود گفت اين گربه را بارها كشيدهام يك من است.
بعد از مدتى پدر گفت: پس متر همسايه را بگير تا ببينم مادرتاز قالى چقدرش را بافته است. پسر گفت: من ده دفعه دم گربه رامتر كردم; نيم متر بوده با همين دم گربه، قالى را متر كن! پدربا عصبانيت گفت لااقل بلند شو ببين باران مىآيد يا نه؟ پسر گفت گربه همين الان از بيرون آمد اگر باران مىآمد پشتش خيسبود پدر كه ديد پسرش به هر طريقى از زير كار بدر مىرود گفت پسلااقل بلند شو قليان را چاق كن پسر گفت همه كارها را من كردم اين يكى را خودت بكن.
(تمثيل و مثل جلد2)