نفس آدم
19 بهمن 1390
روزى شيخ جعفر كاشف الغطا مبلغى بين فقراى اصفهانتقسيم كرد و پس از اتمام پول به نماز جماعت ايستاد در بين دو نماز سيدى فقير وبىادب آمد و به شيخ گفت از مال جدم (خمس) به من هم بده شيخ فرمودند: قدرى ديرآمدى متاسفانه چيزى باقى نمانده است. فقير بىادب با كمال جسارت آب دهان خود رابه ريش شيخ انداخت. شيخ بدون هيچ خشونتى از جا برخاست و در حالى كه دامن خود رابه دست گرفته بود در ميان صفوف نمازگزاران گردش كرد و گفت هر كس ريش شيخ رادوست دارد به سيد كمك كند. مردم كه ناظر اين صحنه بودند اطاعت نموده دامن شيخرا پر از پول نموده، پس همه پولها را به آن سيد تقديم كرد و به نماز عصر ايستاد.
(فوائد الرضويه، ص74)