نظر دين درباره دنيا
آية الله شهيد مرتضى مطهرى :
موضوع بحث، «دنيا از نظر دين است» . البته ما تنها از نظر دين اسلام بحث مىكنيم، مخصوصا نظر ما به منطقى است كه قرآن كريم در اين باب پيش گرفته است، اين منطق لازم است روشن شود، زيرا متداولترين مطلبى كه به عنوان موعظه و نصيحت از زبان دين گفته مىشود همانهاست كه تحت عنوان مذمت دنيا و بدى دنيا و توصيه ترك دنيا و رها كردن آن گفته مىشود .
هر كسى مىخواهد واعظ بشود و مردم را موعظه كند، اول مطلبى كه به ذهنش مىرسد: اين است كه برود جملههايى شعر يا نثر در مذمت دنيا و پيشنهاد ترك دنيا ياد بگيرد، به همين جهتبه اندازهاى كه اين مطلب به گوش مردم خورده هيچ مطلب ديگر به گوششان نخورده است .
اين مطلب با تربيت و اخلاق مردم و نوع توجهى كه بايد به مسائل زندگى داشته باشند مربوط است، از اين نظر در درجه اول اهميت است . اگر به طرز خوب و معقولى تفسير شود، در تهذيب اخلاق و عزت نفس و بلندى نظر و خوشبختى فردى و حسن روابط اجتماعى مردم مؤثر است، و اگر به طرز نامطلوبى تفسير شود موجب تخدير و بىحس كردن اعصاب و بىقيد كردن آنها و سر منشا همه نوع بدبختى و بىچارهگىهاى فردى و اجتماعى خواهد شد .
تفسير غلط از زهد و ترك دنيا
از قضا تدريجا جانب تفسير دوم چربيده، مواعظ و نصايحى كه تدريجا به شعر يا نثر در اين زمينه پيدا شده غالبا به شكل دوم است و اثر تخدير و بىحس كردن را دارد و اين دو علت دارد: يكى نفوذ برخى افكار و فلسفههايى كه پيش از اسلام بوده و مبتنى استبر بد بينى به هستى و جهان و گردش روزگار و بر شريت آنچه در اين جهان است كه در اثر اختلاط ملتهاى اسلامى در ميان مسلمين شايع شده است . ديگر حوادث تاريخى ناگوار و علل اجتماعى خاصى كه در طول چهارده قرن در محيط اسلامى رخ داد و طبعا مولد بدبينى و بىعلاقهگى و شيوع فلسفههاى مبنى بر بدبينى گرديده است .
حالا مستقيما بايد ببينيم منطق قرآن در اين زمينه چيست؟ آيا مىتوان همين فلسفه بدبينى را از قرآن استخراج كرد؟ يا اين كه در قرآن چنين مطلبى يافت نمىشود؟
span style="font-size: medium;">زهد در قرآن
در قرآن كريم در عين اين كه از دنيا به عنوان يك زندگانى فانى كه قابل نيست انسان آن را منتهاى آرزو و آخرين مقصد قرار دهد ياد شده: «المال والبنون زينة الحيوة الدنيا والباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا» (1) يعنى ثروت و فرزندان رونق همين زندگانى دنيا هستند و اما اعمال صالحى كه باقى مىماند بهتر است از لحاظ پاداش پروردگار و از لحاظ اين كه انسان به آنها دل ببندد .
قرآن با اين كه دنيا را به عنوان اين كه غايت آمال و منتهاى آرزو باشد قابل و لايق براى بشر نمىداند، در عين حال نمىگويد: كه موجودات و مخلوقات از آسمان و زمين و كوه و دريا و صحرا و نبات و حيوان و انسان با همه نظاماتى كه دارند و گردشها و حركتها كه مىكنند زشت است، غلط است، باطل است . بلكه بر عكس اين نظام را نظام راستين و حق مىداند و مىگويد: «و ما خلقنا السموات والارض و ما بينهما لاعبين» (2) ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاستبه قصد بازى نيافريدهايم . قرآن كريم به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حيوان قسم مىخورد: «والشمس و ضحيها والقمر اذا تليها» . (3) «والتين والزيتون و طور سينين و هذا البلد الامين» (4) «والعاديات ضبحا × فالموريات قدحا» . (5) «و نفس و ما سواها × فالهمها فجورها و تقواها» (6) قرآن مىفرمايد «ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور» . (7)
اساسا بدبينى به خلقت و آفرينش و به گردش و نظام عالم با فلسفه اسلام يعنى با هسته مركزى فلسفه اسلام كه توحيد ستسازگار نيست، اين گونه نظريهها يا بايد بر ماترياليسم و ماديت و انكار مبدا حق حكيم عادل مبتنى باشد، و يا بر اساس ثنويت و دوگانگى وجود و هستى، همان طورى كه در برخى فلسفهها يا آيينها به دو اصل و دو مبدا براى هستى معتقد شدهاند: يكى را مبدا خيرات و نيكىها و ديگرى را مبدا شرور و بدىها دانستهاند .
اما در دينى كه بر اساس توحيد و اعتقاد به خداى رحمن و رحيم و عليم و حكيم بنا شده جايى براى اين افكار باقى نمىماند، همان طورى كه در آيات زيادى تصريح شده است .
آن چه به عنوان فنا و زوال دنيا و تشبيه به گياهى كه «در اثر باران از زمين سر مىزند» و بعد رشد مىكند، سپس زرد و خشك مىشود، تدريجا از بين مىرود گفته شده، در حقيقتبراى بالابردن ارزش انسان است كه انسان نبايد غايت آمال و منتهاى آرزوى خود را امور مادى و آن چه از شؤون امور مادى است قرار دهد، ماديات دنيا ارزش اين را ندارد كه هدف اعلى باشد . اين جهت ربطى ندارد به اين كه ما دنيا را در ذات خودش شر و زشتبدانيم .
به همين جهت است كه هيچ كس از دانشمندان اسلامى ديده نشده كه آن سلسله از آيات را به عنوان بدبينى به خلقت و گردش روزگار توجيه كرده باشد .
آيا علاقه به دنيا مذموم است؟
تفسير و توجيهى كه از طرف بعضى براى آن آيات شده يكى اين است كه گفتهاند: منظور اين آيات بدى خود دنيا نيست، زيرا خود دنيا عبارت است از همين اعيان و اشياى زمينى و آسمانى و هيچ يك از اينها بد نيست، اينها همه آيات حكمت و قدرت پروردگارند و نمىتوانند بد بوده باشند، آن چيزى كه بد و مذموم است محبت و علاقه به اين امور است محبت دنيا و علاقه به دنيا بد است، نه خود دنيا . همان طورى كه مىدانيم در زمينه مذمت و تقبيح محبت دنيا آن قدر به شعر و نثر گفته شده است كه از حد احصا خارج است .
اين تفسير خيلى شايع است، از غالب اشخاص كه شما بپرسيد معناى بدى دنيا چيستخواهند گفت: معنايش اين است كه محبت دنيا بد است و الا خود دنيا كه بد نيست اگر بد بود خداوند خلق نمىكرد .
اگر دقتبكنيم اين تفسير - هر چند خيلى معروف و مشهور است و خيلى مسلم فرض شده - بىاشكال نيست، و با بيانات خود قرآن وفق نمىدهد .
زيرا . . . بايد ببينيم آيا علاقهاى كه بشر به دنيا دارد علاقه فطرى و طبيعى استيعنى در نهاد بشر و غريزه بشر اين علاقه گذاشته شده؟ يا بعدها در اثر عوامل خاصى مثلا به حكم عادت و تلقين يا ساير عوامل در بشر پيدا مىشود؟ مثلا پدران و مادران به فرزندان، و فرزندان به والدين خود علاقه و محبت دارند، مرد و زن هر كدام به جنس مخالف خود علاقه دارند . هر كسى به مال و ثروت علاقه دارد، به محبوبيت و احترام علاقه دارد، به خيلى چيزهاى ديگر علاقه دارد .
اين علاقهها آيا فطرى و طبيعى هر كس استيا مصنوعى است و در اثر سوء تربيت پيدا مىشود؟
بدون شك اين علايق، طبيعى و فطرى است و در اين صورت چگونه ممكن استبدو مذموم باشد، و وظيفه انسان اين باشد كه اين علايق را از خود دور بكند . همان طور كه مخلوقات و موجودات بيرون از وجود انسان هيچ كدام را نمىتوان گفتشر است و خالى از حكمت است، و همان طور كه اعضا و جوارح بدن انسان هيچ كدام بىحكمت نيست، يك رگ ريز، يك عضو كوچك، يك مو در بدن انسان يا حيوانى يافت نمىشود كه زايد و بىحكمتبوده باشد، همين طور هم در قوا و غرايز و اعضاى روحى انسان، در ميلها و رغبتهاى انسان هيچ ميل و رغبت و علاقهاى طبيعى و فطرى نيست كه بىحكمتباشد، هدف و مقصدى نداشته باشد; همه اينها حكمت دارد; علاقه به فرزند، علاقه به پدر و مادر، علاقه به همسر، علاقه به مال و ثروت، علاقه به پيش افتادن و تقدم، علاقه به احترام و محبوبيت همه اينها حكمتهاى بزرگى دارد كه بدون اينها اساس زندگى بشر از هم پاشيده مىشود .
به علاوه خود قرآن كريم همين محبتها را به عنوان نشانههاى حكمت پروردگار ذكر مىكند; مثلا در سوره روم در رديف اين كه خلقتبشر و خواب و بعضى چيزهاى ديگر را از آيات و نشانههاى حكمت و تدبير خداوند ذكر مىكند، مىفرمايد: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون» (8) يعنى يكى از نشانههاى پروردگار آن است كه از جنس خود شما آدميان براى شما جفت و همسر آفريد و ميان شما مودت و محبت ايجاد كرد، و در اين حقيقت، نشانهها از تدبير و تسخير و حكمت پروردگار استبراى كسانى كه در اين مسائل فكر كنند .
اگر محبت همسر بد مىبود، در اين آيه به عنوان يكى از نشانهها و آثار حكمت و تدابير حكيمانه خداوند ذكر نمىشد .
مسلما اين علاقه در طبيعت مردم نهاده شده، و خيلى واضح است كه اين علايق مقدمه و وسيلهاى استبراى اين كه امور جهان نظم و گردش منظم خود را داشته باشد، اگر اين علايق نبود نه نسل ادامه پيدا مىكرد و نه زندگى و تمدن پيش مىرفت و نه كار و كسب و حركت و جنبشى در كار بود بلكه بشرى در روى زمين باقى نمىماند .
راه حلها
اين دو تفسير و دو نظر درباره دنيا، يكى نظر كسانى كه عالم دنيا را بالذات عالم شر و فساد و تباهى مىدانند، و يكى نظر كسانى كه خود دنيا را خوب مىدانند اما علاقه و محبتبه دنيا را بد مىدانند .
اما آنها كه به تمام دنيا و هستى با نظر بدبينى نگاه مىكنند و هستى و حيات را شر و تباهى مىدانند راه چاره و راه حلى هم براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى ندارند مگر پوچىگرايى و خودكشى، سخيفترين سخنان همين سخن است و بدبختترين مردم دنيا هم همين اشخاص هستند . اينها به قول «ويليام جيمز» مانند موشى كه در زير تله جير جير مىكند بايد آه بكشند و ناله كنند .
ولى آنهايى كه گفتهاند خود دنيا بد نيست علاقه به دنيا بد است، مىگويند چنين نيست كه بايد سوخت و ساخت، راه حل براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى اين است كه با اين علاقهها مبارزه و ريشه آنها كنده شود . آن وقت انسان از چنگال شرور رهايى مىيابد و شاهد سعادت را در آغوش مىگيرد .
در جواب اين گروه بايد گفت: گذشته از اين كه قوا و ميلها و رغبتهاى طبيعى و فطرى كه در روح است طبق يك نظر فلسفى دقيق - كه اخيرا روانشناسى هم آن را تاييد كرده - قابل قلع و قمع كردن و ريشهكن كردن نيست و حداكثر اين است كه در اثر رياضتها و مجاهدتها پس رانده شود و به شعور باطن بگريزد و بعدا احيانا به صورت خطرناكى از مجراى ديگرى بروز و ظهور كند و توليد بيمارىهاى روحى و عصبى بنمايد; قطع نظر از اين جهت، قطع ريشه علايق صد در صد بر ضرر بشر است، درست مثل اين است كه عضوى از اعضاى او را (دستيا پا يا چشم، يا بينى را) قطع كنند .
هر قوه و غريزهاى نيرويى است در وجود انسان و براى ايجاد حركتى و كارى در وجود انسان گذاشته شده، لغو و عبث در خلقت نيست، به چه جهتبايد مركز اين نيرو را خراب كرده و از بين برد؟ !
منطق قرآن
آن چيزى كه از قرآن كريم استفاده مىشود اين نيست كه اساسا علاقه و محبتبه كائنات بد است، و راه چاره هم اين تعيين نشده كه علايق و محبتها را بايد سركوب كرد . آن مطلب، مطلب ديگرى است و راه چاره هم غير اين است .
آن چه قرآن آن را مذموم مىشمارد علاقه به معناى بسته بودن و دلخوش بودن و قانع بودن و رضايت دادن به امور مادى دنيوى است، قرآن مىفرمايد: «المال والبنون زينة الحيوة الدنيا والباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا» (9) يعنى ثروت و فرزندان مايه رونق زندگى همين دنياست، و اما اعمال صالح كه باقى مىمانند از نظر پاداش الهى و از نظر اين كه انسان آنها را هدف و ايدهآل قرار دهد بهترند . پس سخن در هدف و ايدهآل و كمال مطلوب است .
قرآن كريم اهل دنيا را اين طور وصف مىكند: «الذين لايرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها والذين هم عن آياتنا غافلون» . (10)
آنهايى كه اميدوار به ملاقات ما نيستند و رضايت دادهاند به زندگى دنيا و به آن آرام گرفتهاند و آنها كه از آيات ما غافلند . در اين آيه سخن از مذموم بودن و رضايت دادن و قانع شدن و آرام گرفتن به ماديات است، اين وصف اهل دنيا استبه معناى مذموم آن .
يا مىفرمايد: «فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم» (11) يعنى رو بگردان از آنها كه به قرآن پشت كردهاند و جز زندگى دنيا نمىخواهند و حد علمى و سطح فكرى آنها همين قدر است . باز هم سخن درباره افرادى است كه جز دنيا هدف و مطلوبى ندارند و سطح فكرشان از ماديات بالاتر نيست .
يا مىفرمايد: «زين للناس حب الشهوات من النساء والبنين والقناطير المقنطرة من الذهب والفضة والخيل المسومة والانعام والحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا» (12) علاقه به شهوات از قبيل زن و فرزندان و طلا و نقره و اسبان عالى و چهارپايان و كشت و زرع در نظر اينها جلوه كرده است، اينها كالاى دنيا است، و عاقبت نيك با خدا است . در اين آيه نيز سخن از صرف ميل و رغبت طبيعى نيست، سخن در اين است كه محبتبه مظاهر شهوت در نظر بعضى از مردم زينت داده شده و بزرگتر و زيباتر از آن چه كه هست جلوه داده شده و افراد را به خود مشغول و مفتون كرده است و به صورت كمال مطلوب درآمده است . يا مىفرمايد: «ارضيتم بالحيوة الدنيا من الآخرة فما متاع الحيوة الدنيا فى الآخرة الا قليل» (13) آيا به دنيا به عوض آخرت رضايت دادهايد؟ دنيا نسبتبه آخرت جز اندكى نيست .
همه اينها انتقاد از دلخوشى و رضايت و قناعتبه علايق دنيوى است .
فرق استبين علاقه به مال و فرزند و ساير شؤون زندگى دنياوى و بين قانع بودن و رضايت دادن و غايت آمال قرار دادن اينها . وقتى كه نقطه هدف، جلوگيرى از انحصار و محدود شدن بشر به علائق مادى باشد راه چاره سركوب كردن و قطع و بريدن علايق طبيعى مادى و منهدم كردن اين نيروها نيست، بلكه راه چاره آزاد كردن و به كار انداختن يك سلسله علايق ديگرى است در بشر كه آنها بعد از علايق جسمى پيدا مىشوند و احتياج به تحريك و احيا دارند .
پس در حقيقت تعليمات دينى براى بيدار كردن شعورهاى عالىترى در انسان است و آن شعورها در غريزه و فطرت بشر هستند، و چون عالىترند و از مقام عالى انسان سرچشمه مىگيرند ديرتر بيدار مىشوند و احتياج به تحريك و احيا و بيدار كردن دارند، آن شعورها مربوط به معنويات است .
هر علاقهاى چشمهاى است از روح انسان كه باز مىشود و جارى مىگردد . مقصود دين، بستن چشمههاى محسوس مادى نيست، مقصود باز كردن و كوشش براى جارى ساختن چشمههاى ديگر است، يعنى چشمههاى معنويات، و يا به عبارت ديگر هدف، محدود كردن و كم كردن نيروهاى محسوس از آن مقدار كه در متن خلقتبه دستحكمت پروردگار آفريده شده نيست، بلكه هدف آزاد كردن يك سلسله نيروهاى معنوى است كه احتياج به آزاد شدن دارد . با يك مثال ساده مطلب را توضيح مىدهيم:
انسان فرزندى دارد و او را به مدرسه مىفرستد، وقتى كه مىبيند آن بچه تمام علاقه و همتش به بازى و شكم خوارگى است ناراحت مىشود و او را مورد عتاب قرار مىدهد، او را بازىگوش و شكمخواره مىخواند، و با اين عناوين او را ملامت مىكند، زيرا ميل دارد كه در آن بچه علاقه به درس و كتاب و خواندن و نوشتن پيدا بشود; اين علايق طبعا از علاقه به بازى و خوراك ديرتر در بچه پيدا مىشود، به علاوه احتياج دارد به تحريك و تشويق، غريزه علم در هر بشرى هست در عين حال بايد آن را تحريك كرد .
ولى اين دليل نيست كه پدر مىخواهد فرزندش اساسا رغبتى به بازى و رغبتى به غذا و استراحت نداشته باشد، اگر روزى احساس كند كه ميل به بازى يا به غذا از بچه سلب شده فوقالعاده ناراحت مىشود و آن را دليل بر يك نوع بيمارى مىگيرد و به طبيب مراجعه مىكند، زيرا مىداند بچه سالم در عين حال كه بايد به مدرسه و كتاب علاقه داشته باشد، بايد نشاط داشته باشد و به موقع بازى كند، به موقع غذا بخورد، پس وقتى كه پدر فرزند را به عنوان بازى گوش يا شكمو ملامت مىكند در حقيقت از حصر و انحصار علاقه او به بازى يا خوردن نالان است .
ريشه اين منطق در جهان بينى اسلامى
اين منطق كه قرآن كريم درباره دنيا و منع حصر علايق به دنيا و ماديات دارد به سبب يك نوع نگرش قرآن است درباره جهان و درباره انسان . قرآن كريم از نظر جهان، نشات وجود را منحصر به نشئه مادى و دنياوى نمىداند، با اعتراف به عظمت اين دنيا در درجهاى كه هستبه نشئه ديگر كه بسى عظيمتر و وسيعتر و فسيحتر است قائل است، نشئه دنيا در برابر او چيزى به شمار نمىرود! و از نظر انسان مىگويد زندگانى منحصر به نشئه دنيا نيست، در نشئه آخرت هم حياتى دارد، پس قهرا انسان در نظر قرآن با اين كه از ميوههاى درخت همين دنيا است، دامنه وجود و حياتش تا ماوراء دنيا هم گسترده شده، قهرا اين انسان با اين اهميت نبايد هدف نهايى خود را دنيا و ماديات قرار دهد، خود را به دنيا بفروشد على (ع) مىفرمايد: «و لبئس المتجران ترى الدنيا لنفسك ثمنا» بد معاملهاى است كه خود را به دنيا بفروشى .
پس همان طورى كه يك فصل از فصول جهان بينى و فلسفه قرآنى; يعنى فصل توحيد چنان كه در آغاز سخن عرض كردم اجازه نمىدهد كه ما با چشم بدبينى به دنيا و جهان محسوس نگاه كنيم، يك فصل ديگر از فصول جهان شناسى و فلسفه قرآنى ايجاب مىكند كه هدف اعلى و غايت آمال انسان بالاتر از دنيا و ماديات باشد، و آن فصل، فصل معاد و انسان است .
اخلاق و دنياپرستى
گذشته از اينها يك فصل ديگر هم در اسلام هست كه آن نيز ايجاب مىكند كه از اهميت دادن به ماديات كاسته شود و آن فصل تربيت و اخلاق است، اين قسمت را ساير مكاتب تربيتى هم قبول دارند كه براى تربيت اجتماعى بشر و براى آمادگى بشر براى زندگى اجتماعى بايد كارى كرد كه افراد، هدف و ايدهآل معنوى داشته باشند و به ماديات حرص نورزند، آتش حرص و طمع هر اندازه تيزتر بشود موجب عمران و آبادى اجتماع كه نمىشود سهل است، موجب خرابى و ويرانى اجتماع هم مىگردد .
از نظر سعادت يك فرد هم هر چند نبايد افراط كرد و مانند برخى از فلاسفه گفت كه سعادت و خوشى در ترك همه چيز است اما بدون شك طبع مستغنى و بىاعتنا يكى از شرايط اوليه سعادت است .
اين جا به يك توضيح ديگر نيازمنديم . ممكن است كسى تصور كند كه از آن چه گفتيم كه منظور جلوگيرى از انحصار و محدود شدن علايق بشر به ماديات است، اين توهم پديد آيد كه بايد هم خدا را دوست داشت و هم دنيا را، هم ماده را كمال مطلوب قرار داد و هم معنا را يعنى نوعى شرك . خير، منظور اين نيست . منظور اين است كه انسان يك سلسله عواطف و دلبستگىهاى طبيعى به اشيا دارد كه اينها بر اساس حكمتهايى در انسان آفريده شده و همه انبيا و اوليا از اين گونه عواطف بهرهمند بودهاند و خداوند را بر آنها شكر مىكردهاند و اينها نه قطع شدنى است و نه فرضا قطع شدنى باشد، خوب است كه قطع شود .
انسان ظرفيت ديگرى دارد ماوراى اين ميلها و عواطف، و آن ظرفيت كمال مطلوب داشتن است، ايدهآل داشتن است . دنيا و ماديات نبايد به صورت ايدهآل و كمال مطلوب درآيد، محبتى كه مذموم است اين گونه محبت است . ميلها و عواطف يك نوع استعداد است در بشر و به منزله ابزارهايى براى زندگى هستند، اما استعداد كمال مطلوب داشتن استعداد خاصى است كه از عمق انسانيت و جوهر انسانيتسرچشمه مىگيرد و از مختصات انسان است . پيامبران نيامدهاند ميلها را و عواطف را از بين ببرند و سرچشمه آنها را بخشكانند بلكه آنها آمدهاند دنيا و ماديات را از صورت كمال مطلوب خارج نمايند و خدا و آخرت را به عنوان كمال مطلوب عرضه نمايند . و در حقيقت انبيا كه مىخواهند نگذارند كه دنيا و ماديات از جايگاه طبيعى خود، يعنى مورد رغبت و ميل و عاطفه بودن، كه جايگاه طبيعى است و نوعى پيوند طبيعى ميان انسان و اشيا استخارج شده نقل مكان دهد و در آن جايگاه مقدس كه قلب ناميده مىشود و هسته مركزى وجود انسان است و ظرفيت انسانى اوست، كانون كشش او به سوى لايتناهى است، بنشيند و بالطبع مانع پرواز انسان به سوى كمال لايتناهى گردد .
اين كه در قرآن كريم وارد شده «ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه» (14) يعنى خداوند در اندرون كسى دو دل قرار نداده، به منظور اين نيست كه مردم يا بايد به خدا علاقه داشته باشند يا به غير خدا از زن و فرزند و مال و غيره، مقصود اين است كه مردم بايد يك هدف اعلى و منتهاى آرزو داشته باشند، دو چيزى كه با هم جمع نمىشود اين است كه منتهاى آرزو خدا باشد يا ماديات دنيوى، و الا صرف علاقه به چند چيز در آن واحد خيلى واضح است كه ميسر است .
پىنوشتها:
1) كهف (18) آيه46 .
2) دخان (44) آيه38 .
3) شمس (91) آيه1 .
4) تين (95) آيه1 .
5) عاديات (100) آيه 1 - 2 .
6) شمس (91) آيه7 - 8 .
7) ملك (67) آيه3 .
8) رعد (13) آيه3 .
9) كهف (18) آيه46 .
10) يونس (10) آيه7 .
11) نجم (53) آيه29 .
12) آل عمران (3) آيه14 .
13) توبه (9) آيه38 .
14) احزاب (33) آيه4 .
ماهنامه پاسدار اسلام>شماره 257