فانوس، برای کوری راه کم است!
دیگر فانوس نمی خواهم.فانوس برای کوری راه کم است.
بوی ریحان بر ثانیه های بی قرار می وزد و بغض نابهنگام آسمان،باغچه را خیس می کند. بوی ریحان مرا دلتنگ تر می کند وقتی یادم می آید که مادر بزرگ سبدش را به نذر آمدنت پر از نان و پنیر و ریحان می کند وبه بچه ها میدهد تا برای آمدنت دعا کنند.
زمین به حدیث تنهایی خو گرفته و من که بی فاصله با خود نشسته ام و جمعه ها را یکی یکی می شمارم. دست باد بالاتر از دستان من می وزد و برایت هر روز جمعه دست تکان می دهدو نامه های خط خورده ی مان را به پرواز در می آورد.
واژگان، پریشانی ام را برایت می نویسند و خبر دلواپسیم را هر جمعه به تو می رسانند.زمین بی وزن تر از همیشه ما را در خود می فشارد و ما هر نفس تو را فریاد می زنیم.
ای موعود! کی می آیی؟ از نزدیک ترین مسیر، خود را به جهان برباد رفته ی ما برسان.
آفا جان! سرنوشت جمعه ها را تا به کی غمگین ببینیم؟
باآمدنت دل را چراغانی خواهیم کرد و نبض زمان دوباره زاده خواهد شد.
اللهم عجل لولیک الفرج
شمیم یاس/زهرا یعقوبی
می شناسمت .
می پرسند : می شناسی اش ؟
می گویم : خوب خوب !
شک می کنم . البته نه خوب خوب . ولی امیدوارم بهتر از دیگران .
می گویند : پس از او بگو !
می پرسم : از کجا شروع کنم ؟
می گویند : از هر کجا که می خواهی , از صفات ؛ اخلاق , ظاهرش .
می گویم : ظاهرش جوان و نیرومند ؛ رنگش گندم گون ؛ بلند پیشانی ؛ بینی کشیده و زیبا ؛ چشمان سیاه و درشت ؛ ابروانی پرپشت و برجسته ؛ شانه ای پهن ؛ موهای مجعد و خالی بر گونه … 1
می پرسند : اخلاقش ؟
می گویم : اخلاقش عین پدران بزرگوارش است , مایه آرامش , برکت , هدایت ؛ داناتر و با درایت تر از همه ؛ لباس خشن ، غذایش نان جو ،صبر پیشه با صلابت، عابدترین ، دلیرترین و جواد .
میپرسند : محل زندگیاش کجاست ؟
پاسخ میدهم : نشانی اش را به من نداده ،البته نمیشود گفت نداده، ولی خوب !
میگویند : خودت هم فهمیدی چه گفتی؟
میگویم : راستش فرموده است هر وقت کارم داشتید کجاها بیایید ، ولی محل زندگی فعلیاش را نمیدانم . اگر محل زندگی گذشته یا آیندهاش را بخواهید بلدم.
تعجب میکنند : آیندهاش را؟؟!
میگویم : بله قرار است بعدها درکوفه ساکن شود ؛ مثل پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علیهالسلام .
میپرسند : حالا قرارتان کجاست ؟
جواب میدهم : خیلی جاها. مثلاً جمکران ، همین نزدیکی است ،البته گاهی خودش به بعضی از بامعرفت ها سرمیزند .
میپرسند : چه جور آدمی است ؟
میگویم : یک یا علی بگویی تا آخرش همراهت هست . تو او را فراموش میکنی ؛ او تو را فراموش نمیکند .
میپرسند : جوری حرف میزنی که انگار فامیل و خویشاوند هستید .
میگویم : بله نسبتی داریم.
میپرسند :چه نسبتی ؟
میگویم: مولایم هستند .
گفتوگو تمام میشود . از هم که جدا میشویم رو میکنم به شما که نمیدانم کجا هستی و میگویم : درست که گفتم آقا جان ؟
اگر چیزی اشتباه گفتم ، اگر لاف زدم شما ببخشید . آبروداری کردم ؛ آخر زشت است جلوی دیگران بگویم مولایم را خوب نمیشناسم .
1- فرهنگ مهدویت ؛ ص 248
علی مهر
سئوالی ساده دارم از حضورت … من آیا زنده ام وقت ظهورت …
اگر که آمدی من رفته بودم … اسیر سال و ماه و هفته بودم …
دعایم کن دوباره جان بگیرم … بیایم در رکاب تو بمیرم…
اگر که آمدی من رفته بودم … اسیر سال و ماه و هفته بودم …
دعایم کن دوباره جان بگیرم … بیایم در رکاب تو بمیرم…
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات … بر جان و دل صبور مهدی صلوات …
آغاز امامت گل سرسبد عالم هستی حضرت حجه بن الحسن امام زمان (عج)برشمامبارک.
هميشه نشستهايم و پشت سر هم برايش «بايد» بافتهايم. ليست بلند بالايي از «بايد»ها ساختهايم تا او بيايد و همهشان را به تنهايي بر دوش بکشد و تمام دردهاي جامعة بشري را به تنهايي مداوا کند و تمام انتظارات ما را برآورد.
هر وقت از دنيا خسته ميشويم، هر وقت مشکلي آزارمان ميدهد، فارغ از اينکه چقدر بزرگ يا به کجا مربوط باشد، آهي ميکشيم و ميگوييم: «آقا ميآيد و همة مشکلات را حل ميکند.»، «آقا که آمد بايد فلان شخص را فلان کند»، «آقا که آمد بايد اين کار را اين طور درست کند» و هزاران جور جملة جورواجور ديگر.
هر چه فکر ميکنم يادم نميآيد جايي به خودم گفته باشم«آقا از من چه انتظاري دارد؟»
خوب که فکر ميکنم، ميبينيم ما شدهايم درست لنگة بني اسرائيليهايي که به موسايشان گفتند: «ما همين جا نشستهايم؛ تو با خدايت برو و دشمنان را از ارض موعود بيرون کن؛ بعد ما ميآييم و با آرامش در آن سرزمين زندگي ميکنيم.»
انگار ما هم ميخواهيم موسايمان را که ميآيد تا نجاتمان دهد و از چنگال فرعونها برهاند، تک و تنها، با خدايش به جنگ سختيها بفرستيم و منتظرش بمانيم تا با پيروزي برگردد و يک جهان پر از صلح و آرامش را دو دستي تقديممان کند.
امّا حالا چطور؟ حالا که به ايّام ميلادش نزديک شدهايم، آيا زمان آن نرسيده است که از خود بپرسم «او از من چه انتظاري دارد؟»
شايد اگر او را بشناسم، انتظاراتش هم برايم شناختني شوند:
* او منادي عدالت است؛ پس از من انتظار دارد، در سرزمين کوچک زندگي خودم، به هيچ کس ظلم نکنم؛ حتّي به خودم.
* او ميراثدار رسالت آخرين پيامبر است. پيامبري که آمد تا دست بشر را در دست سعادت و پرواز بگذارد؛ پس از من انتظار دارد دستم را از دست سعادت بيرون نکشم و به او پشت نکنم و از مسير رسالت دور نشوم.
* او امام قيام است؛ پس از من انتظار دارد آمادة قيام باشم و گوش به زنگ حادثه. نه اينکه جمعههايم را در تب و تاب دنيا در رختخواب فراموشي و بي خيالي به ظهر بسپارم و حتّي به نواي ندبهاي دلم را به صداي شيهة اسبي و چکاچک شمشيري وعده ندهم.
* او امام تکامل بشريّت است؛ پس از من انتظار دارد در جادة تکامل و صعود راه بسپرم نه در بيراهة نقصان و نزول.
* او ساقي زلالترين آب آفرينش است؛ پس از من انتظار دارد پيالة کوچکم را از گندابة هر بيغولهاي پر نکنم و به آلودگي هر فرهنگي نيالايم.
* او امام حکمت و آگاهي و بصيرت است؛ پس از من انتظار دارد از چشمههاي حکمتهاي آسماني بنوشم و سرافراز آگاهيهاي متعالي باشم و هر گام زندگيام را با بصيرتي شايستة پيروان او بردارم.
ميدانم؛ همة اينها شدني هستند. همة اينها از دست و دل من بر ميآيند. امّا نميدانم چرا اين حال و هواي بنياسرائيلي اين قدر به مذاقمان خوش ميآيد!
شايد حقّمان است که ما هم مثل بنياسرائيل، اين همه سال در بيابانهاي دنياي مادّي سرگردان شدهايم و به سرزمين موعود، به مدينة فاضلة مهدوي راهمان نميدهند!
نميدانم تا کي در اين حال و هوا ميمانيم؛ امّا ميدانم تا خودمان نخواهيم و ندانيم که چه بايد بخواهيم، تا دنيا دنياست، بشر روي آرامش را نخواهد ديد.
نظیفه سادات موذن-طلبه سطح3
هو المنجی
می خواهم برایت بسرایم اما؛
زبان احساسم دیر زمانیست،که خاموش مانده است !
برای تو سرودن ، یاری تو را می طلبد
شوق با تو بودن
شور با تو ماندن
بهانه ی حیات من است !
عشق بی تو می میرد،
ذوق بی تو می خشکد،
احساس بی تو می پژمرد!
گرمای نگاه مهربانانه ی شماست که قندیل غزلهای عاشقانه ام را
ذوب می کند
و روح شعرم ، جانی دوباره می گیرد…
نازنین بی مثالم !
سخت به نگاه مهر بانانه ات
محتاجم
وجودم بی فروغ گشته است!
از وجود سراسر نورت،
جرعه ای بر جان بیمارم
بنوشان …
یا ارحم الراحمین
سمیه تندر/سطح 3/ فقه واصول
هو المنجی
کاش با دستهای مهربان تو،
از کابوس تلخ ترس
بی تو ماندن،
بیدار می شدم…!
یا مولای یا صاحب الزمان
سمیه تندر/سطح 3/فقه و اصول
ترجمانه
در این زیارت آن حضرت را “ترجمانه کتاب خدا” می خوانیم چون فقط اوست که می تواند حقایق قرآن را بیان کند و به خلق برساند و غیر از حضرتش از آبائ معصومش هیچ کس نمی تواند قرآن را تفسیر کند لذا تفسیر منحصر می شود به معلمان قرآن که اهل بیت پیامبر می باشند.
یابن الاعلام اللائحه
ای فرزند علامت های ظاهر و آشکار حق
“اعلام” جمع علم و آن اثر ونشانه ای است که به وسیله آن چیزی شناخته و دانسته شود.
“لائح” به معنای مظهر یعنی صورت ظاهر و نماد و نمود است و علم های ائمه علیهم السلام می باشند که در هر عصر و زمان مردم به نور هدایت آنان راه معرفت و خداشناسی و راه حیات و سعادت را تعلیم می گیرند و خداوند قدر و مرتبه آنان را بالا برده و ایشان را سرآمد خلق خود قرار داده و بر عالمیان برتری داده و به بندگانش اعلام کرده که به وسیله آنان در تاریکی های خشکی و دریا هدایت شوند یعنی در ظلمات احکام که ناشی از ظلمت های طبیعت حیوانی که تعبیر به ظلمات بر شده از آنان پیروی گردد حاصل آن که تمام بندگان در معتقدات و احوال و اعمال هر چیزی به وسیله آنان هدایت هدایت می شوند.
یاری کردن امام(عج) با قلب
کسی که می خواهد برای خارج کردن امام زمانش از غربت بکوشد، باید در درجه اول، معرفتی صحیح از امامش بیابد و قلبا تسلیم کمالات ایشان باشد. معرفت صحیح امام، عصاره و نتیجه دین شناسی است و یاوران حقیقی امام عصر(عج)، اهل بصیرت در دین هستند. محبت ورزیدن به امام، از معرفت قلبی برمی خیزد. قلبی که از محبت امام سرشار شده، همه حالاتش براساس این محبت قلبی شکل می گیرد و اعمال او نیز متناسب با میزان محبتش ارج و ارزش می یابد. هر گناهی قلب انسان را بیمار می کند و در صورت توبه نکردن، اثر سوء آن در قلب باقی می ماند. اگر هم گناه ادامه یابد، کم کم همه قلب فاسد می شود و راهی برای توبه باقی نمی ماند. به یقین قلب ناپاک مورد بغض و نفرت امام است و چنین کسی نمی تواند جزء یاران آن بزرگوار شمرده شود.