فانوس برای کوری راه کم است!
فانوس، برای کوری راه کم است!
دیگر فانوس نمی خواهم.فانوس برای کوری راه کم است.
بوی ریحان بر ثانیه های بی قرار می وزد و بغض نابهنگام آسمان،باغچه را خیس می کند. بوی ریحان مرا دلتنگ تر می کند وقتی یادم می آید که مادر بزرگ سبدش را به نذر آمدنت پر از نان و پنیر و ریحان می کند وبه بچه ها میدهد تا برای آمدنت دعا کنند.
زمین به حدیث تنهایی خو گرفته و من که بی فاصله با خود نشسته ام و جمعه ها را یکی یکی می شمارم. دست باد بالاتر از دستان من می وزد و برایت هر روز جمعه دست تکان می دهدو نامه های خط خورده ی مان را به پرواز در می آورد.
واژگان، پریشانی ام را برایت می نویسند و خبر دلواپسیم را هر جمعه به تو می رسانند.زمین بی وزن تر از همیشه ما را در خود می فشارد و ما هر نفس تو را فریاد می زنیم.
ای موعود! کی می آیی؟ از نزدیک ترین مسیر، خود را به جهان برباد رفته ی ما برسان.
آفا جان! سرنوشت جمعه ها را تا به کی غمگین ببینیم؟
باآمدنت دل را چراغانی خواهیم کرد و نبض زمان دوباره زاده خواهد شد.
اللهم عجل لولیک الفرج
شمیم یاس/زهرا یعقوبی