مسلم سلامت مي كند ، يا حسين
مسلم سلامت مي كند ؛ يا حسين
جمعه 15 مرداد سال 1366؛ تبريز ؛پايگاه دوم شكاري ، عيد قربان
سرهنگ بختياري در جاده فرعي ، كنار باند ايستاده و چشمانش به آسمان خيره مانده بود. هواپيما كه از نگاهش ناپديد شد ؛ با صداي گرفته اي زير لب گفت : موفق باشيد .
لحظه اي مكث كرد .سپس ناخود آگاه با صداي بلندي فرياد كشيد :تا برگردي همين جا مي مانم.
آنگاه بي اختيار چند قطره اشك بر گونه هايش لغزيد .تيمسار پس از آنكه نشانه ها و هدف هاي مورد نظر را با سرهنگ نادري يادآوري كرد ، چند لحظه ساكت شد ؛ سپس صداي او از راديوي داخلي هواپيما به گوش مي رسيد كه زيرر لب مي گفت : پرواز كن ،پرواز كن ، امروز روز امتحان بزرگ اسماعيل است !
جنگنده دل آسمان را مي شكافت . صداي سرهنگ نادري در راديوي تيمسار پيچيد كه گفت : كليه كليدهاي مهمات روشن و آماده شليك هستيم .
>- تا هدف زمان محاسبه شده سه دقيقه .
- چهار درجه به سمت شمال .
هواپيما پس از مانوري در آسمان ، سمت مورد نظر را انتخاب و چند لحظه بعد با اوج گيري به ارتفاع بالا و شيرجه ؛ تاسيسات دشمن را مورد هدف قرار داد . با اصابت بمب ها كوهي از آتش به آسمان زبانه كشيد ؛ صداي تيمسار در گوش سرهنگ نادري پيچيد .
-الله اكبر ، الله اكبر ! مي روم به طرف نيروهاي زرهي دشمن .
چند لحظه بعد باران گلوله و راكت بر سر نيروهاي دشمن باريدن گرفت.
وقتي تير باران به پايان رسيد ؛ تيمسار گفت: محمد آقا بر مي گرديم .
هواپيما در يك چرخش 180 درجه از منطقه دور شد . در پايين آتش زبانه مي كشيد و مزدوران هر يك به گوشه اي فرار مي كردند . جنگنده پيروزمندانه آسمان را در مي نورديد . در نگاه عباس كوهها بلند بودند و جنگلها سرسبز . صداي عباس از راديو به گوش مي رسيد :
- آقاي نادري پايين را نگاه كن ! درست مثل بهشت مي ماند !
- سپس آهي كشيد و ادامه داد:
- خدا لعنتشان كنه كه اين بهشت را به جهنم جنگ تبديل كرده اند .
سرهنگ نادري ساكت بود ؛ چند لحظه بعد صداي عباس فضاي كابين را پر كرد ؛ او اين مصراع را از تعزيه مسلم زمزمه مي كرد :
-« مسلم سلامت مي كند يا حسين »
و ناگهان صداي انفجار مهيبي همه چيز را دگرگون كرد .او به يك لحظه احساس كرد كه دور كعبه در حال طواف است . به همين خاطر با صداي نرم و آرامي گفت : «اللّهُمَّ لَبيك ، لَبيكَ لَا شَريكَ لَكَ لَبيك …. » و آخرين حرف ناتمام ماند .
دادپي ، يكي از خلبانان و دوستداران تيمسار بابايي ؛ مي گويد كه عاشقان كعبه در حال طواف بودند ، صداي اذان در فضا پيچيد ، ناگهان بر جاي خود ميخكوب شدم و با چشماني شگفت زده عباس را ديدم كه احرام بسته . سراسيمهه صف زائران را شكافتم و تا خود را به او برسانم ؛ ولي هر چه گشتم او را نيافتم .
همسر تيمسار بابايي مي گويد ؛ آن روز در مكه هنوز ركعت دوم نماز را تمام نكرده بودم ؛ احساس كردم در دلم طوفاني به پا شده ؛ لحظه اي چشمانم سياهي رفت ؛ ولي بر خود مسلط شدم ؛ ناخواسته اشك از چشمانم جاري شد.
لحظاتي بعد سرگرد بالا زاده در نگاه ماتم زده حاضران ؛ با دست بر سر خود كوبيد و فرياد زد :
عباس داخل كابين است . او قرباني حضرت ابراهيم در عيد قربان شده !
شيون و غو غايي برپا شده بود .با هجوم پرسنل عملياتي پايگاه ، محشري به پاشد ، تيمسار بابايي با نقش خود در آن ظهر روز جمعه ي عيد قربان ، تعزيه مسلم را تمام كرد و سيل اشك ها را جاري نمود .
آخرين كلام موذّن در فضاي باند پيچيد :
- «الله اكبر … لَا اِله الّا الله »
منبع : پرواز تا بي نهايت
ع . مقدس نيا