قلم یک طلبه
19 دی 1390
كاروان آفتاب
افسانه لاغري فيروزجايي؛ طلبه
كاروان مه و خورشيد چون به منزلگه رسيد
انتظار نينوا هم ،آخر به پايانش رسيد
نور بود و شد علي النورِ كويرِ آن تشنه لب
زآن كه هفتاد و دو قرآن ، به قربانگه رسيد
شد يكايك ، خانه ي فرقان به پا در نينوا
زين خبر عرش اله شد سرزمين كربلا
هر چه يحيي بود و يوسف بود و اسماعيل
يك به يك قربان شدند بر خليل بن خليل
چون كه هر مه بر زمين صد چاك شد
قلب خورشيد زين شرر بي تاب شد
نغمه ي قرآن به سر داد صاحب حبل متين
زسما آمدند از اين رو ، واي بر اهل زمين
جبرئيل و ميكِئيل بر سر زنند ، زين ماجرا
كه اين حسين است، يا قرآن سر از تن جدا