خبر آمد نوری از سفر کرب و بلا می آید
کاروان عصمت و حجب و حیا می آید
مادران بر سر دروازه شهر بی تابند
گویند، عطر پیرهن یوسف زهرا می آید
بشنو ای دل ز فلک زمزمه وا ولدی را
گویی زهرا به استقبال زینب کبری می آید
پیرهنی خونین، شد علم بر تن خورشید
صدها ملک از عرش با آه و نوا می آید
انگشتری از عشق و عطش می تابد و مینالد
گویی ز سر انگشت، یدی بیضاء می آید
گرچه قامت همه بشکسته و قلب¬ها ملول است
صد مژده که دین نبی با قامت رعنا می آید
باز کن ای مدینه، شهر آه و درد و غم
باز کن آغوش که زینب آل عبا می¬آید
هر دیده شود کور به صد بار، گر این راز نداند
کو بند و آتش به دست ولی سرفراز می¬آید.
افسانه لاغری فیروزجانی
طلبه سطح 2
هو المنجی
می خواهم برایت بسرایم اما؛
زبان احساسم دیر زمانیست،که خاموش مانده است !
برای تو سرودن ، یاری تو را می طلبد
شوق با تو بودن
شور با تو ماندن
بهانه ی حیات من است !
عشق بی تو می میرد،
ذوق بی تو می خشکد،
احساس بی تو می پژمرد!
گرمای نگاه مهربانانه ی شماست که قندیل غزلهای عاشقانه ام را
ذوب می کند
و روح شعرم ، جانی دوباره می گیرد…
نازنین بی مثالم !
سخت به نگاه مهر بانانه ات
محتاجم
وجودم بی فروغ گشته است!
از وجود سراسر نورت،
جرعه ای بر جان بیمارم
بنوشان …
یا ارحم الراحمین
سمیه تندر/سطح 3/ فقه واصول
هو المنجی
کاش با دستهای مهربان تو،
از کابوس تلخ ترس
بی تو ماندن،
بیدار می شدم…!
یا مولای یا صاحب الزمان
سمیه تندر/سطح 3/فقه و اصول
لحظههایت را چگونه درک کنم با این باور انگشتانهای؟ ای بیکران! ای بزرگ! آیا در حجم کوچک اندیشة ما میگنجی؟
آنچه تو به تاریخ بشر بخشیدی، نه چنان است که تکرار تاریخ را بتوان دربارهاش ادّعا کرد. روحی که تو در تن آفرینش دمیدی، خونی که تو در رگهای هستی دواندی، یگانه است و بیبدیل.
نامت آن چنان سترگ است که به هر واژهای اشارتی میکنم برای وصفت، کمر میشکند.
وصف تو کار من نیست. درک تو در توان من نیست.
من فقط آموختهام که گوشهای بنشینم، پا به پای روضههای خونین تو زار بزنم و اشکهای ناقابلم را به پای عظمتت بریزم.
من فقط آموختهام که با ذرّه ذرّة وجودم به نام مقدّس تو عشق بورزم و در هر مجلس یاد تو، تکّهای دیگر از قلبم را به پایت قربان کنم.
یا حسین! ای کاش بودم در آن شب سنگین امتحان؛ حتّی اگر مردود، حتّی اگر محروم. لا اقل میدانستم پاسخ این همه ادّعای دلم را چه باید بدهم.
آنها که آن شب، تاریکی را پناهی دیدند برای گریز از حمایت تو، مثل من تو را دوست داشتند. مثل من میدانستند که تو فرزند پیامبری، فرزند علی(ع) و فاطمه(س). آنها حتّی خیلی چیزها میدانستند که من نمیدانم؛ ولی با این حال رفتند.
تو راضی بودی به رفتنشان. شهید کربلا شدن، مقام کوچکی نبود. به لیاقتهای کوچک نمیرسید. این نام باشکوه، تنها زیبندة بزرگمردانی بود که برگزیدگان تاریخ بشریّت بودند. و چه اندک بودند!
آنان تو را برگزیده بودند و تو راهی عظیم را. و در این میان «جان» چه بهای ناچیزی به حساب میآمد! همان که چه آسان به حضرت دوست تقدیمش میکردید!
حسین جان! عاشقان تو بسیارند. بسیار در بسیار؛ از هر گوشه و هر کنار؛ از هر اندیشه و هر دیار. روح بلند تو را میستایند؛ بر آستانت سر میسایند؛ به عشق تو جان میپالایند و از غم تو روح میفرسایند. این است آنچه میدانند و برایت میکنند.
تو نیز از خدایت بخواه آگاهیهای عارفانه و زندگیهای عاشقانه نصیبشان سازد و در آزمون خیمة مهدی (عج) سر بلندشان بدارد.
نظیفه سادات مؤذن - طلبه سطح 3
هو المنجی
تنها، در کوچه پس کوچه های تردید، از ترس می مردم؛
اگر کمند استجابت دعایت ،
دست لرزان یقینم را ، دوباره نمی گرفت…
سمیه تندر/طلبه سطح 3
هو المحبوب
امان از قلبی که بی یاد تو به تپیدنش ادامه می دهد…
امان ازچشمی که به ندیدن تو، خو گرفته است…
امان از اشکی که بر دامان پر مهرتو، نچکد…
وآنقدر توان نداشت که اقیانوس رحمت تو را، به تلاطم درآورد!
امان از وجود بی وجودی که به معرفت وجود تو ؛
دست نیافت…
و امان از سمیه و نفهمی اش…
که عاقبت نفهمید از کجا آمده وآمد نش بهر چه بود!
تا دریابد به کجا می رود؛ تا تو وطنش را به او بنمایانی!
سمیه تندر - طلبه سطح 3
ميگفت: اين كارا مال پيرمرداست. اين مجلسا با روحيّة جووناي امروز تناسبي نداره. چه معني داره يه عدّه دور هم جمع بشن، تو سر و سينهشون بزنن و هِي گريه زاري كنن؟ جووناي امروز دنبال شادياَن، دنبال هيجاناَن.
ميگفتم: جووناي امروز فقط دنبال شادي و هيجان نيستن؛ دنبال آگاهياَن، دنبال دونستن، دنبال آرماناي بلند.
ميگفت: خُب منم همينو میگم ديگه. ميگم اين مجالس گريه و زاري، هيچكدوم از اين مشخّصاتو نداره. يه مشت خرافه قاطيِ تاريخ كردن و براي گرم كردن و رونق دادن بازار مدّاحا و سخنرانا، به خورد مردم دادن. ولي اين حرفا رو عوام قبول ميكنن. جووناي امروزي روشنفكرن؛ تحصيل كردهان، از دنيا و پيشرفت و علم خبر دارن. دنبال اين حرفا راه نميیفتن.
ديدم اينطوري نميشه. با حرف نميشه قانعش كرد. با خودم بردمش به يكي از مجالس روضهخونی. نشوندَمِش به تماشا. اوّل مثل برقزدهها وايستاده بود و نگا ميكرد. بعد موضعگيري كرد كه: آبروي هرچي جوونه، بُردن. اينا همهشون عوامن. چيزي از دنيا سرشون نميشه.
آوردمش پيش بچههاي هيئت تا باهاشون آشنا بشه. از دانشجوي مهندسي الكترونيك تا كارشناسي ارشد رايانه؛ از شاگرد اوّل دبيرستان تا مدرّس پيشدانشگاهي و استاد فلسفه؛ همه جور آدمي بينشون بود.
شروع كرد به نصيحت كردن: از شماها بعيده. عمرتون رو داريد پاي چي ميريزيد؟ شما كه تحصيل كردهايد، مثلاً فهميدهايد، شماها جوونيد و… .
بچّهها يكي يكي حرف زدن. هر كدوم، از انگيزههاشون و از چيزايي كه توي مكتب امام حسين(ع) و از مجالس امام حسين(ع) به دست آورده بودن، گفتن. از اينكه مكتب حسين(ع) مكتب آگاهيه، مكتب شجاعته. اينجا ياد ميگيري راهي كه با آگاهي انتخاب كردي، از جونت هم ارزشمندتره؛ از بچّهها و خونوادهات هم باارزشتره.
اون شب، فقط بغض كردنش رو ديدم و اشكي كه توي چشماش جمع شده بود؛ ولي از فردا شب حضور هميشگيش توي مجالس هيئت شروع شد.
اون باوري رو كه سالها دنبالش ميگشت، پيدا كرده بود.
آبان 88
نظیفه سادات موذن - سطح 3
هنوز
الفبای آب را
یاد نگرفته بود
که دیکته عطش را به او گفتند
آبرنگ نداشت
مداد رنگی نداشت
نقاشی را
اما چه خوب کشیده بود
آنجا که لوح وجودش را
پر از نقش بابا کرد
رقیه تشنه بابا بود
زینب زرثمالی
آری دوباره قصه ی مادر به کوچه ها
دل ها قسی و مُهر به گوش و به چشم ها
شیطان زده است و نور خدا پشت ابرها
کشتند آنکه بود بر آنها پناهگاه
هنگام درد و رنج و نزولات از بلا
آن کو غیاث و مرشد و بخشنده یار بود
بر مستغیث و جاهل و افراد بی نوا
بی جرم کشته آل رسول خدای را
دشمن کنار آب ولی تشنه از جفا
جرمش همین که بوده علی را پسر که این
جوشیده از سقیفه و گردیده مبتلا
از داغ آسمان به چه سان گریه می نمود
خشکیده اشک و خون شده جاری از آن بکاء
شمشیر برلبی که به آن بوسه می نمود
جدش رسول حق ، بکشیدند از جفا
آسمان سال هاست که روی بیرون آوردن ماهش را ندارد .
راس عباس ، قمر بنی هاشم بالای نیزه بریده تاریخ سال هاست که تمام شب های جهان را روشن کرده است تا حتی در شب هم کسی حسین و راهش را گم نکند ؛ از شب یازدهم محرم سال 61
فاطمه قربانی-طلبه پایه دوم