امام علی علیه السلام :
ای مردم ! بدانید که کمال دین جست و جوی دانش و عمل به آن است و بی گمان جستجوی دانش از جست و جوی مال بر شما واجب تر است ؛ چون مال میان شما قسمت و تضمین شده است و آن را خدای دادگر میان شما قسمت و ضمانت کرده است و به آن وفا می کند . ولی دانش در گنجینه ای دور از چشم شما و نزد اهلش نهاده شده است و به جست و جوی آن فرمان یافته اید ؛پس آن را بجویید و بدانید که فراوانی مال مایه تباهی دین و سختی دل است و حال آن که فراوانی دانش ؛صلاح دین و وسیله رسیدن به بهشت رسد . بخشش مال را کاهش می دهد و دانش ،با بخشش افزایش می یابد . بخشش دانش ؛انتشار آن در میان حافظان و ناقلان آن است .
تحف العقول ؛199
امام علی علیه السلام :
گفتن < نمی دانم > نیمی از دانش است .
و این نکته ای است که باید قابل توجه تمامی طلاب و دانش پژوهان باشد و در راه کسب علم و دانش هرگز از گفتن این کلمه ترس نداشته باشند .
مثل مرد، مثل آب است و مثل زن، مثل آتش، اگر حائل از میان آب و آتش برداشته شود، آب بر آتش غلبه می کند و آن را خاموش می سازد، اما اگر حائل و حاجبی میان آن دو برقرار گردد مثل اینکه آب را در دیگی قرار دهند و آتش را در زیر آن دیگ روشن کنند، آنوقت است که آتش، آب را تحت تاثیر خود قرار می دهد، اندک اندک آن را گرم می کند و احیانا جوشش و غلیان در آن بوجود می اورد،تا آن که سراسر وجود آن را تبدیل به بخار می سازد.
مسئله حجاب، ص71
آب غالب شد بر آتش از لهیب
ز آتش او جوشد چو باشد در حجیب
چونکه دیگی حائل آمد آن دو را
نیست کرد آن آب را کردش هوا
مولوی
حق مشترک بین زن و شوهر ؛ عبارت است مضاجعت، تمکین، ستر و پوشش هم بودن.
حق اختصاصی زن است که شامل حق نفقه و حق احترام. حق اختصاصی شوهر که شامل اطاعت از شوهر جز در معصیت خدا یا انجام فرمان خدا.
حق فرزندان که شامل حق پذیرش، احترام، تغذیه، پوشش، آموزش، پرورش و … است.
حق والدین که شامل احترام، اطاعت البته جز در گناه ، بهره گیری از تجارب پدر و مادر و …
در اسلام انسان حق ازدواج برای ارضای شروع غریزه خود دارد ولی در رابطه ی با فرزنددارشدن این حق مشروط است. هر کسی حق ندارد پدر یا مادر شود چون پدری یا مادری نوعی امانتداری از خداوند است.
شش ساله بودم که با مادر و پدرم برای زیارت امام رضا علیه السلام به مشهد رفته بودیم. اوضاع خوبی نداشتیم و خاطرم هست که پدرم به خاطر عوض شدن روحیه ی مادرم بعد از فوت خاله جان، ما را ضرب العجلی به مشهد برده بود.
وقت زیادی نداشتم و باید خیلی زود برمی گشتم. مادر دوست داشت تمام وقتش را از سفرمان داخل حرم سر کند و پدر هم سعی می کرد به خواست او رفتار کند. پاییز بود و فصل رسیدن انارهای قرمز و شیرین. در طول راه، چندین بار از پدر خواستم که برایم انار بخرد و او هم هر بار، یا نداشتن فرصت را بهانه می کرد و قول خریدن آن را بعد از برگشتن به تهران می داد و یا واقعا نمی دانست که تمام فکر من پیش انارهای خوش رنگ و رویی ست که از دور با آدم حرف می زدند.
تقریبا یک روز از اقامت ما درمشهد می گذشت. نه خبری از بازار بود و نه خرید انار. حرم شلوغ بود و وقت اذان ظهر. مردم برای برپایی نماز جماعت آماده می شدند و ما هم پیرو آن ها. صف های جماعت یکی پس از دیگری پر شدند و دیدن آن همه شور و شوق برای برپایی نماز در آن سن برای من جالب بود.
مادرم جای مناسبی پیدا کرد و مرا کنار خود نشاند و سفارش کرد که از جایم تکان نخورم و تا تمام شدن نماز همان جا بنشینم. نماز ظهر خوانده شد و من گوش به فرمان مادر از جایم تکان نخورده بودم.
مادر گفت: آفرین به دختر خوبم. بچه های به سن و سال تو دلشون پاکه، از خدا هر چیزی که بخوان خدا دعاشون روبراورده می کنه.
تو هم دعا کن عزیزم.
هر چی دلت می خواد به خدا بگو.
تا اسم دعا و خواسته و مراد دل آمد بی اختیار گفتم: من الان فقط انار دلم می خواد ولی تو همه اش می گی رفتیم تهران می خریم، رفتیم تهران می خریم، من انار می خوام.
هنوز درد دلم برای مامان و… تمام نشده بود که با صدای پیرزنی سرم را بالا اوردم و یک ظرف پر از انارهای سرخ را جلوی خودم دیدم.
پیرزن گفت: بفرمایید دخترم، نذریه!
گفتم: می تونم دو تا بردارم یا سه تا؟
پیرزن سهتا انار درشت و قرمز توی دامن من گذاشت و رفت. در حالیکه من فقط از این که انار داشتم خوشحال بودم ولی انگار مادرم ار این قضیه خوشحال تر به نظر می رسید.
با خودم گفتم: انگار مامان هم دلش انار می خواسته ها! و حالا بعد از سال ها معنای اشک های مادرم را در آن لحظه می فهمم و می دانم که چه احساس خوبی داشت وقتی انار در دست من بود و امید در دل او روشن تر.
فهیمه آقایاری
هر چی فکر می کنم، هر چی توی کتاب ها می گردم، هر چی می پرسم، به جایی نمی رسم، نمی دونم واقعا؟! چه جوری دخترهای دانشکده، با ناخن های لاک زده! وضو می گیرند و نماز می خوانند! وقتی موقع نماز چادرهای رنگی رو سر می کنند، دوست دارم برم نزدیک و در گوششون آرام بپرسم، مگه خدا نامحرمه! چی رو پنهان می کنید؟! چادر سر می کنید برای نماز؟ برای وقتی که به دیدا خدا می روید؟ به دیدار کسی که از شما خواسته در مقابل نا محرم ها چادر سر کنید؟ در مقابل محرم تمام اسرار زندگی، چادر سر می کنید! اما در مقابل…؟! یعنی فقط خدا نا محرمه؟!
ریحانه رحیمی
محرم و صفر تمام شد. امام حسینی بودن به ماه و به شهرت نیست، به نسبت و سیادت هم نیست. همه ما باید و می توانیم حسینی باشیم و حسینی زندگی کنیم. شعار و شعور حسین با هم معنا پیدا می کند؛ سوگواری و پیروی، از هم جدا نمی شوند. اشک، شوق حرکت ایجاد می کند و حرکت است که دل را از قساوت دور می نماید تا در مجلس امام حسین علیه السلام ببارد. وقتی دل حسینی شد، چراغ هدایت هم در آن روشنایی می کند و چنین فردی اجازه استفاده از کشتی نجات را برای رسیدن به ساحل امن و ایمان خواهد یافت. کشتی نجات سیدالشهدا، بزرگترین نقطه امید برای ما در زندگی پر تلاطم امروزی است. وقتی فرموده اند: کشتی امام حسین سریعتر به مقصد می رساند، خواستند به ما در عصر سرعت و شتاب و خطر، راهنما داده باشند. دغدغه صیانت از حس حسینی بودن و احساس حسینی ماندن، مسئله مهمی است که تلاش خود را می طلبد. این امانت را به خود آقا بسپاریم.
ابراهیم اخوی-مجله خانه خوبان
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت:
ببخشید آقا! می تونم کمی به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا درفت و میان بازار و جمعیت ، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد:
… مگه خودت ناموس نداری؟… خحالت نمی کشی؟… بزنم…؟!
جوان اما، خیلی آرام، بدون اینکه ار رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور مودبانه و متین ادامه داد:
خیلی عذر می خوام، فکر نمی کردم این همه عصبانی بشین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، گفتم من حداقل از شما اجازه بگیرم، که نامردی نکرده باشم… حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم…
مرد خشکش زد… همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد…
وبلاگ"پسرک چوپان”
داشتیم از سفر برمی گشتیم، وارد تهران که شدیم از پله برقی راه آهن که بالا می آییم، کنار پله ها نوشته: مراقب چادر و لباس های بلند خود باشید!
من چادرم را سفت می گیرم که مراقبش باشم که به پله های برقی راه آهن تهران گیر نکند!
این تابلو رو باید بزرگ کنار همه ی ورودی های تهران بگذراند تا به همه ی مسافرانی که وارد تهران می شوند، بگویند: مراقب باشید مراقب لباس های بلند و چادرهایتان باشید، مراقب امل گفتن ها باشید، مراقب عقایدتان و مراقب حجابتان باشید، مراقب مدرن شدن شهرها و مراقب سنتی شدن حجاب! مراقب باشید که در تهران لباس های بلند و چادر هایتان در پله های روزگار تهران گیر نکند!
ریحانه رحیمی
خانوم های ایرونی همشون ملکه هستند!!!
چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گه: چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن!؟
یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟
همایون لبخندی میزنه و میگه:
ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟
چارلز با عصبانیت می گه: نه! مگه ملکه فرد عادیه؟!
فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!
همایون بی درنگ و با یک لبخند می گه:
خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن…
وبلاگ “عفاف سلاحی برای زن”