به نماز سید كه نگاه میكردم،
ملائك را میدیدم كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشستهاند.
رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.
گفتم: «نمیدانم, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.»
به چشمانم خیره شد.
«مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.»
گفت و رفت.
اما من مدتها در فكر ارتباط میان نماز و زندگی بودم.
«نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان» (1). بار دیگر خواندم, اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود.
1- از سخنان سید مرتضی آوینی
منبع: كتاب همسفر خورشید
راوی: اكبر بخشی
مراسم عید بود مرتضی حال عجیبی داشت، دید و بازدید آن سال برای او جلوهای دیگر داشت. همه ما متوجه تغییر روحیات او شده بودیم.نگران شدم اماسعی كردم كسی از این موضوع مطلع نشود. یك شب همینطور كه با هم صحبت می كردیم. گفت:«نمی دانم این روزها چه خوبی كردهام كه خدا این حال خوب را به من داده است»
مرتضی ماهها بود كه آسمانی شده بود اما عقل زمینی، قدرت درك عشق او را نداشت، عاشقان زمین را تنگنای محبس درد میدانند و زمانی كه پیك وصال فرا میرسد از شادی و شعف در پوست خود نمیگنجند و ذكر قلب و روحشان این است كه:«مرده اوئیم و بدو زندهایم».
منبع: كتاب همسفر خورشید
پیوند: http://www.aviny.com
به ساعتش نگاهی میاندازد. اشکهایش دو چندان میشود، این اشکها؛ اشک شکوائیه و درد است با آوازی که تکرار می شود «ساعت 10، دو قرص، یک کپسول؛ بعد از آن در تمام شب هذیان» ببین برادر من خیلی از این بچههای جانباز شیمیایی را سراغ دارم که حتی یک درصد هم جانبازی ندارند.
علی رمضانپور
اشکهای امروز جانبازان شیمیایی حاصل گاز خردل صدامیان دیروز است آنان گمنام تر از روزهای خون و آتش در پیچ و تاب دردهایشان بی رمقتر از همیشه صبوری میکنند. برای صحبت و گفتوگو باید هر چند دقیقه نفسی تازه کند، لبهایش خشک میشود، سرفه مکرر و خس خس سینه پی در پی کلامش را قطع میکند.
ماسک روی صورت، سرفه و خس خس سینه مشخصه جانبازان شیمیایی است که با کمترین توجه میتوان به عارضه گازهای شیمیایی که سالیان سال در سینه و دیگر اندام این جانبازان خانه کرده پی برد.
هر کدامشان بر اثر عارضه گازهای شیمیایی دچار علائم و عوارض شدیدی همچون تنگی نفس، خس خس سینه، اشک ریزش از چشمان، سردرد، استخوان درد و دردهای بی شمار دیگرند. در سکوت بی صدای جانبازان شیمیایی این دردها غوغایی از سخن دارند.
جانبازان شیمیایی کنارمانند
دوستانش آدرسش را در حوالی پارک شهر میدهند که در آنجا مشغول فعالیت است پس از مدتی در زمان مراجعه به آدرس با مردی مواجه میشوی که با آویز کارتی که بر روی آن جانباز شیمیایی حک شده به استقبالت میآید ولی اشک ریزان؛ کمی جا میخوری اما رویت نمی شود در نخستین برخورد علت اشکهایش را بپرسی.
12 رفیقمان در طول 26 سال بر اثر گاز خردل شهید شدند
لهجه کرمانیش به گرمای گفت و گویمان می افزاید، میگوید: میخواهی مثل مصاحبههای جبهه خودم را معرفی کنم بسم الله … کمی میخندد، من جانباز 70 درصد شیمیایی هستم که در سال 63 در یک صبحی که با دوستان در سنگرهای زیر زمینی در حدود 50 تا 60 نفر بودیم گرفتار حمله عراقیها با گاز خردل شدیم گرفتیم که از آن تعداد تاکنون 12 نفر شهید شدهاند.
هنوز مات اشک ریزان چشمهایش هستی که متوجه میشوی پس از حمله شیمیایی چشمانش دچار عارضه شیمیایی شدید شده است و این اشک ریزان نیز یادگاری گاز خردل است.
از بچه های خط نگهدار گردان صاحب الزمان (عج) بود. می گفتند یک شب به کمین رفته بود، صدای مشکوکی می شنود با عجله به سنگر فرماندهی می آید و می گوید بجنبید که عراقیها در حال پیشروی هستند.
از او می پرسند: تو چطور این حرف را می زنی، از کجا می دانی که عراقی اند، شاید با نیروهای خودی اشتباه گرفته باشی!
می گوید: نه بابا، با گوش های خودم شنیدم که عربی سرفه می کردند!کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی
شهيد محمد محمودي:
حجاب شما از خون ما كه در جبهه مي ريزد براي دشمن كوبنده تر است.
پیوند: http://www.aviny.com
سردار شهید حمید کارگر، فرزند: رضا و لیلا به سال«1339» در محمود آباد مازندران متولد شد. بابای حمید کارگر شرکت نفت بود و خیلی وضع مالی مناسبی هم نداشتند.
حمید شش ساله که شد، پدر، زندگی را به تهران برد، دوران ابتدائی را، در دبستان، رضا پهلوی معدوم،«حافظ کنونی» پشت سر گذاشت.
حمید، تابستان ها، در یک خیاطی شاگردی می کرد، تا کمک خرج، پدر باشد، پدری که خود، کارگر بود.
حمید در حین کار در خیاطی، به کلاس آموزش قرآن هم می رفت، بیشتر توجه اش، به بچه های بود که وضع مالی مناسبی نداشتند.
مادر حمید می گوید: یک روز متوجه شدم، حمید وقتی ناهار می خورد، در حین غذا خوردن، یک لقمه از غذایش را داخل دهانش می گذارد، یک لقمه را هم می گذارد، توی کیف مدرسه اش.
یک روز، مدیر مدرسه من را خواست!
شهید سید مرتضی آوینی
قلم ابزار نوشتن است و در این روزگار تنها « آزادی » نیست که ابزار نسبت داده می شود، «مغز» را نیز بدل از « تفکر » می گیرند و فی المثل به جای « فرار متفکران » می گویند « فرار مغزها » – که البته در اینجا هیچ یک از این دو تعبیر درست نیست. مغز ابزاری نیست که بی اراده در استخدام هر آن که او را به اختیار بگیرد در آید و متخصصان که در این تعبیر همچون مغزهایی بی اراده انگاشته شده اند، اگر به غرب می گریزند از آن است که در آنجا حوایج خویش را برآورده می بینند… و غرب از قرن ها پیش تا کنون، عالمی است که در آن نفس اماره به سلطنت بر جان و تن آدمیان برنشسته است.
آزادی را باید به « صاحبان قلم » نسبت داد یا به « قلم »؟ انسان است که صاحب اراده است و قلم را هم اوست که به خدمت می گیرد… و اما این اشتباه که قلم را بدل از صاحب قلم می انگارند از سر صدفه نیست و در پس آن، صفتی از اوصاف عالم جدید وجود دارد: « اصالت ابزار ». با صرف نظر از اینکه این آزادی چیست و حدود آن کدام است، در تعبیر « آزادی قلم »، قلم است که مُرید و مختار انگاشته شده و هم اوست که باید آزاد باشد.
محمدحسین شیخ حسنی
کافی بود بداند جبهه به چه وسایلی نیازمند است. راه می افتاد برای رفع مایحتاج. بازاری ها و مسئولین، محمد شیخ حسنی را خوب می شناختند. سراغ تک تک شان می رفت و صحبت می کرد و پول یا جنس تحویل می گرفت. گاهی هم که آنها کم کاری می کردند یک اردوی چند روزه راه می انداخت و بازاری ها را به منطقه می برد تا خودشان اوضاع جبهه و جنگ و کمبودها را ببینند و در برطرف شدنش بکوشند.
سردار شهید ناصر جام شهریاری
به دستور سردار شهید محمد بنیادی با ناصر شهریاری برای انجام ماموریتی، راهی محور عملیلتی شدیم. در محل ماموریت، آینه ای را به پنجره ای نصب کرده بودند. ناصر مقابل آینه ایستاد. دستی به محاسنش کشید و با لحن خاصی گفت:"چه خوب است این محاسن به خون آغشته شود.” این سخن با آن تن صدا در خاطرم ماند تا آن روز که در کنار پیکر به خون آغشته¬اش گفتم:” عجب! چه زود دعای ناصر به اجابت رسید.”
ام خلف (همسر مسلم بن عوسجه )
وي روز عاشورا به هنگام نبرد فرزند جوانش چنين مي گفت:
اي پسرم! شاد باش و مقاومت كن كه به زودي كنار حوض كوثر از دست ساقي كوثر آب خواهي نوشيد . دشمنان بي رحم سر اين جوان را نيز پس از شهادت به سوي مادرش پرتاب كردند . ام خلف سر فرزندش را به آغوش كشيد و آنگاه اقدام حماسه آميز ام وهب و بحريه را انجام داد.
( زنان عاشورايي و دختران شيطان ،ص67)