سوخته
روحالله حبيبيان
در احوال سالک عارف، ميرزا محمدجواد انصاري همداني
زين آتش نهفته که در سينة من است
خورشيد شعله اياست که در آسمان گرفت
تابهحال ديدهاي که کسي آنقدر عاشق باشد که هم قلبش بسوزد و هم جسمش؟ تابهحال شنيدهاي جسمي از التهاب عشق، سوخته گردد؟ پس او را ببين؛ انصاري همداني را که واقعا سوخته بود؛ هم روحش و هم جسم نحيفش.
«روزي با ايشان و عدهاي از دوستان جهت استحمام به حمام عمومي رفته بوديم وقتي به سينة او نگاه کرديم طرف چپ سينه و درست روي قلبشان سياه بود، گويي از شدت حرارت سوخته بود. با نگراني گفتيم: آقا سينهتان؟ پاسخ فرمودند: اين سوز درون است.»1
* شاگرداني نظير شهيد دستغيب، علامه سيدمحمدحسين طهراني و مرحوم دولابي و… را تربيت کردند. حضرت امامراحل دربارة ايشان گفته بودند:«مرحوم انصاري همداني… وقت خودشان را در خداپرستي و توحيد خدا صرف کردند.» و استاد مسلم سير و سلوک و عرفان حضرت آيتالله قاضي طباطبايي در وصف ايشان فرمودند: «کسي که علم توحيد و معرفت را بلاواسطه از مبدأ فياض الهي دريافت کرده آقاي انصاري است و ما کس ديگري سراغ نداريم».
* مرحوم دولابي از شاگردان ايشان ميگويد:«توي خانه نميگذاشت کسي استکان چاي برايش ببرد. خودش چايي ميآورد، سفره ميگذاشت… به همسرش نميخواست زحمت بدهد. وقتي ما [مهمانها] بوديم همه کارها را خودش ميکرد و خودش برامون غذا ميپخت».
* اصولا آيتالله انصاري اجازه نميداد حتي مريدان و شاگردانشان امورات شخصي منزل ايشان را به عهده بگيرند. حتي اگر در هنگام خريد برخي از شاگردان حتي دامادهايشان همراه ايشان بودند اجازه نميدادند وسائل خريداري شده را آنها حمل کنند!
يکي از شاگردان ايشان نقل ميکند:«با آنهمه مهمان و رفت و آمد اجازه نميداد شاگردان کاري انجام دهند. ما اين اواخر با رفقا تصميم گرفتيم که هرطور شده آقا را متقاعد کنيم که اجازه بدهند خريدهاي منزل را ما انجام بدهيم. گفتيم صبح ميرويم دم منزل و ميگوييم پولش را خودتان بدهيد ولي لااقل اجازه بدهيد ما خريد کنيم. پنج شش ماه مانده بود به وفاتشان رفتيم دم منزل، خودشان آمدند دم در. گفتيم آقا براي اين کار آمديم. فرمودند: موقعش نشده هروقت شد خبرتون ميکنم! و بله! چند ماه ديگه…»
* شيوة تربيتي آيتالله انصاري محبت بود و بس؛ چه در سيروسلوک و چه در رفتار اجتماعي و خانوادگي. دختر ايشان نقل ميکند:«پدر ما خيلي مهربان بود خيلي! مادر ما که در سن 25سالگي فوت کردند ايشان خودشان در کارهاي خانه کمک ميکردند. روزهايي که روزه ميگرفتيم خودشان براي ما افطار درست ميکردند و ما هم براي اينکه ايشان افطاري درست ميکردند با شوق روزه ميگرفتيم، ايشان حتي شبها ما را بيدار نگه ميداشتند و ميگفتند ميوه بخوريد تا روزها بخوابيم و روزه برايمان سخت نشود. به زندگي خيلي ميرسيدند در مورد تهيه لوازم منزل خودشان خريد وسائل و لوازم خانه را ميکردند… با آنهمه مشغوليتي که داشتند، ده دقيقه ما را جمع ميکردند و براي ما صحبت ميکردند… خيلي به فکر ما بودند؛ چي ميخوريم کجا ميرويم و…».
* «پدرم آنقدر مهربان بود که حتي به حيوانات هم مهرباني ميکرد اول به گوسفندها و گربهها غذا ميداد و بعد خودش ميرفت غذا ميخورد. يکدفعه وقتي از صحرا به منزل آمدند چندتا تولهسگ با خودشان آورده بودند که مادرشان مرده بود! گفت: ما موظفيم از اينها مواظبت کنيم. رفتند شيشه شير خريدند و آوردند گذاشتند دهان اينها و تا وقتي سگها بزرگ شدند از آنها مواظبت کردند بعد رهايشان کردند.»
* اصولا آينده فرزندان چه دنياي و چه آخرتي برايشان بسيار مهم بود. ايشان مديريت قابل احترامي داشتند بارها به من ميگفتند:«مواظب برنامه زندگيت باش!» در مورد تحصيل هم ما پسرها را ميگذاشتند کامل تحصيل کنيم ميگفتند:«بايد به روز باشيد» اما ميگفتند در مراکز دولتي کار نکنيد چون آن زمان زير پوشش برنامههاي سلطنتي بود.
* «درمورد دوستيها به من تذکر ميدادند. درباره تحصيل دخترها معلم به خانه ميآوردند چون مدارسي که در آن زمان بر اساس اصول شرعي تحصيل کنند نبود، البته در انتخاب همسر براي آنها خيلي دقت ميکردند».
* ايشان حتي درباره شاگردان خود نيز حساسيت بسيار داشتند از جمله در مورد شغل آنها تأکيد زيادي ميکردند و اصرار داشتند که افراد به تناسب حال و روزشان شغل مناسبي داشته باشند و معتقد بودند زندگي عادي سر جاي خودش و تهذيب و مجاهده هم سرجاي خودش. اعتقادشان اين بود که بايد بدن با خلق باشد و دل با خدا و هيچگاه صحبت از عزلت و گوشهنشيني نبود. ميفرمودند:«اگر کسي بتواند در اين اجتماع پرهياهو که عوامل سستي آن زياد است وارد شود و خود را حفظ کند. مرتکب خطا نشود و تکاليفش را درست انجام دهد زودتر به نتيجه ميرسد تا اينکه انزوا اختيار کند و گوشهنشيني و درويشي پيش بگيرد».
* تمام فرائض مذهبي را خودشان به ما تعليم ميدادند و حتي احکام سنين بلوغ را، خودشان حمد و سورة ما را تصحيح ميکردند. به من ميگفتند:«نماز اول وقت را از دست نده…»
* از همان ابتدا ما را طوري تربيت کردهبودند که فقط از خدا بترسيم بهخاطر کارهاي خوبمان براي ما هديه ميگرفتند. هروقت يک گرفتاري براي ما پيدا ميشد و گريه ميکرديم ميگفت: «ببين بابا چهکار کردهايد [که اين مشکل سرتان آمد] توبه کنيد…».
* اگر گاهي بعضي بچههايش در همان عالم بچگي با کسي دعوا يا کتککاري ميکرد، آقا ناراحت ميشد، چون در هيچ مرتبهاي نميخواست ريشه اين ظلم پا بگيرد و روي اين مسأله خيلي تأکيد داشت که روابط بايد کاملا دوستانه و صميمانه باشد.
* گاهي بعضي رفقا که ميآمدند منزلشان و ميماندند مورد خطاب آقا قرار ميگرفتند که برويد به خانه و زندگيهايتان برسيد. مگر زن و بچه نداريد؟!
در پايان هم گفتاري از مرحوم انصاري همداني:
هرچه هست در شرع مقدس است تمام مراحل عرفان و سيروسلوک تا مرحله نهايي که فناء فيالله است به زبان ائمه معصومين در اخبار و احاديث آمده و در کلامالله هست»
پينوشتها
1. استاد کريم محمود حقيقي
همه نقلها با کمي تصرف از کتاب «سوخته»