ساوه ما كجاست؟
دلت هواي ديدار داشت، مي دانم. درد هجران سنگين شده بود، مي دانم. راه به غايت دور بود، مي دانم. امّا تو آمدي. اشتياق ديدار برادر تاب ماندن نگذاشته بود برايت. بال گشوده بودي كه اين يك سال هجران را به پايان برساني. مشتاقانه مي آمدي و روزها و فرسنگ ها را ميشمردي … تا ساوه.
نه … ديدار مقدّر نبود! مقدّر اين بود كه هفده روز موسي بن خزرج به ميزباني تو مفتخر شود و قم از نور وجود تو بهره مند گردد.
مي آمدي و قم سرافراز از تقدير آسماني خويش، برخود مي باليد و قدوم ناقه ات را انتظار مي كشيد. مردم، بي صبرانه حضورت را چشم به راه بودند.
وعدة شيرين آمدن تو به قم، و اينكه قم حرم اهل بيت خواهد شد، مدّت ها بود كه كوچه هاي شهر را قرين شوقي تازه كرده بود.
هفده روز در قم، به دعا و مناجات نشستي كه شايد هر چه بركت در قم هست، از همان دعاهاي قدسي توست.
امّا بانوي هجران كشيده ام! تو براي ديدار كسي كه دوستش داشتي، رنج سفري سخت از مدينه تا خراسان را به جان خريدي، براي فراقي يك ساله. ولي ما هجران هزار سالة خود را به دوش مي كشيم و حتّي يك قدم به سوي ديدار دوست برنداشته ايم.
بانو! ساوه ما منتظران كجاست؟ آنجا كه انتظار، تاب و توانمان را به پايان برساند و ما را چون تو به بستر بيماري بكشاند؟ شايد به بيمار غمش رخ نمايد:
گر طبيبانه بيايي سر بالينم گاه به دو عالم ندهم لذّت بيماري را
نظيفه سادات موذن-طلبه سطح3