اصحاب عاشورايي
مسلم بن عوسجه
مسلم بن عوسجه يك پيرمرد است كه با حبيب بن مظاهر به كربلا آمد. مسلم در بازار كوفه مي رفت ، حبيب بن مظاهر روي شانه اش زد و گفت مسلم ، دنبال چه مي گردي ؟ گفت: رنگ مو، حنا.
پرسيد: مي خواهي چه كني ؟ گفت محاسنم سفيد شده مي خواهم رنگ كنم ، حبيب گفت : بيا برويم ، رنگي به اين محاسنت بزن كه تا تاريخ ، تاريخ است بماند. فرزند پيامبر به كربلا آمده و مستقر شده ، بيا برويم و به امام حسين (ع) ملحق شويم، دنيا را رها كن. حبيب او را برداشت و به كربلا آورد.
مسلم بن عوسجه زودتر از حبيب شهيد شد، امام حسين (ع) بالاي سر او آمد و اين آيه را خواند:« فَمِنْهُم مَن قَضَي نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا».
بعد حبيب مي گويد :من به دنبال مسلم بن عوسجه رفتم . امام حسين (ع) هم ايستاده بودند. گفتم مسلم من تو را آوردم ، ولي تو زودتر از من به بهشت رفتي، ولي اگر درخواست و وصيتي داري به من بگو. مسلم چشمانش را باز كرد ، به امام حسين اشاره كرد و گفت: «فاني اوصيك بهذا و اشار الي الحسين» هر چه توان داري در حمايت از اين آقا دريغ نكن. اين را گفت و جان داد.
اللهوف ،ص 102