آخرين ركعت عشق
01 مهر 1391
خانعلي، مرد خدا بود. يك معلم ساده. بچة يكي از روستاهاي اراك. ميگفت: «دوست دارم در حال نماز شهيد شوم.»
من خنديدم و گفتم: بهتر است دعا كني در حالت تشهد بميري تا شهادتين هم بگي. تو سجده و ركوع يا قيام چطوري ميخواهي شهادتين بگويي. بچهها خنديدند. صالحي هيچ نگفت. اما گوشه چشمش رقص قطره اشكي، از ذهن زيبايش حكايت داشت.
«فردا روز، وقتي پاهايش با مين اول قطع شد…
وقتي سرش روي مين دوم خورد…
دگر بار جسمش به قامت برخاست.
و اين گونه آخرين ركعت عشقش را هنگام شهادت ادا كرد».
محمد جواد قدسي- نشریه امتداد