بچه را آنطور نمیزنند
شیخ رجبعلی خیاط
شبهایی که آقای حاج شیخ رجبعلی جلسه میرفته، مأمور بردن و آوردن ایشان، مرحوم صنوبری بوده است. یک روز آماده میشود که حاج شیخ را ببرد به جلسه، خانم ایشان از بچهاش ناراحت شده، گویا بچه کاری میکرده، اذیت میکرده، یک دفعه بهصورتی که بچه غافل بوده میزند به پشت او؛ تا این ضربه را میزند، کمر خودش خمیده شده و به شدت شروع میکند به درد گرفتن. آقای صنوبری وقتی خانمش را در این وضع میبیند، میگوید: من میخواهم بروم دنبال آقاشیخ رجبعلی، تو هم بیا توی ماشین؛ سر راه تو را به درمانگاهی میبرم. میگوید رفتیم آقاشیخ رجبعلی را سوار کردیم. همینطور که داشتیم میرفتیم گفتم: آقای حاج شیخ! ایشان که عقب ماشین نشسته، خانم من است، میخواهم ببرم دکتر، ایشان را دعا بفرمایید! آقا شیخ رجبعلی گفت: دکتر نمیخواهد بچه را آنطور نمیزنند! گفتم: آقا چهکار کنیم؟! فرمود: خوشحالش کنید؛ یک چیزی بخرید تا خوشحال شود! رفتیم یکچیزی، اسباببازی یا خوردنی گرفتیم و دادیم دست بچه، همینکه خوشحال شد، کمر این خانم که از شدت درد خمیده شده بود، مثل فنر باز شد و کاملاً خوب شد!*
به نقل از استاد فاطمینیا.
نشریه خانه خوبان - ش5