تو دَرست را بخوان تأمین زندگیات با من
روزگار بدی برای طلاب بود؛ عمامهها را برمیداشتند و آنها را اذیت و آزار میرساندند. وضعیت معاش هم آشفته بود با همه این احوال علاقه عجیبی به تحصیل علوم دینی پیدا کرده بودم. وقتی این امر را با خانواده خود مطرح کردم همه مخالفت کردند چون طلبهشدن در آن زمان ساقط شدن از همهچیز بود.
ولی همه این مخالفتها مرا در تصمیم خود سست نکرد و به حوزه آمدم و با جدیت تحصیل را ادامه دادم. روزی در فیضیه با طلاب صحبت میکردیم گفتم: شخصی قبول کرده است مخارج زندگیام را درصورتیکه خوب وظایف طلبگی خود را انجام دهم بر عهده بگیرد. همه با تعجب بسیار پرسیدند: این شخص ثروتمند در تهران است یا قم؟ گفتم تهران و قم برایش فرقی ندارد. با کنجکاوی اصرار کردند که کجاست؟ من بالاخره گفتم: این شخص خداوند متعال است. همه بهتزده، سست شدند. گفتم: اگر یک نفر انسان بود شما قانع میشدید؟ مگر «الیسالله بکاف عبده» را ندیدهاید؟!
به نقل از آیتالله ممدوحی
نشریه خانه خوبان - ش 6