هميشه او مىبرد (برداشتى از حكمت 289 نهج البلاغه. )
11 اردیبهشت 1391
فاطمه شهيدى
پيش از اين برادرى داشتم.
كه به خاطر كوچكى دنيا در چشمهاش، پيش چشم من بزرگ بود.
مردى بيرون از پادشاهى شكم ،كه اشتهاى آنچه نبود را نداشت و آنچه بود را تا خرخره نمى خورد.
برادر من، بيشتر زندگيش را ساكت بود.
حرفى اگر مى زد، ديگران ناگهان سكوت مى كردند.
حرفى اگر مى زد، عطش پرسشگران را به تمامى مى نشاند.
برادرم افتاده بود و تكيده، جورى كه انگار مرد ضعيفى بيش نيست.
اما تا جایى كارى پيش مى آمد، وقت برخوردى جدى، شير مى شد. مار مى شد، مى پيچيد.
……
مى توانستند بيش از او حرف بزنند.
اما قرار سكوت اگر بود، هميشه او مى برد. (1)
پى نوشت:
1. برداشتى از حكمت 289 نهج البلاغه.