یازده بارجهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا ؛ گریه ی باران کم نیست
سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش! به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خونابه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست
بوسه ی جام به لبهای تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست
در بقیع حرمت بادل خود می گفت
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
سید حمیدرضا برقعی
اس ام اس های شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
ای خوش آن چشمی که امشب با امام عصر خود
خون دل جاری به رخ در مرگ آن مولا کند
———————–
امروز عسکری به جهان دیده بسته است
قلب جهان و قطب زمان دلشکسته است
———————–
امشب که زمین و آسمان می گرید / از ماتم عسکری جهان می گرید
جا دارد اگر شیعه خون گریه کند / چون مهدی صاحب الزمان می گرید
سالروز پرپر شدن یازدهمین گل بوستان امامت و ولایت، تسلیت باد. . .
———————–
کسى که “پارسایى” خوى او، و “بخشندگى” طبیعت او
و “بردبارى” خصلت او باشد دوستانش بسیار شوند. . .
شهادتش تسلیت، التماس دعا
———————–
هشدار که ماتم عظیم است امروز / دلها همه با غصه ندیم است امروز
بر صاحب عصر تسلیت باید داد / کان درّ گرانمایه یتیم است امروز . . .
التماس دعا
هشدار که ماتم عظیم است امروز / دلها همه با غصه ندیم است امروز
بر صاحب عصر تسلیت باید داد / کان درّ گرانمایه یتیم است امروز
شهادت یازدهمین امام شیعیان و نشستن گرد یتیمی
بر چهره ی مولایمان صاحب الزمان، تسلیت باد
محرم و صفر تمام شد. امام حسینی بودن به ماه و به شهرت نیست، به نسبت و سیادت هم نیست. همه ما باید و می توانیم حسینی باشیم و حسینی زندگی کنیم. شعار و شعور حسین با هم معنا پیدا می کند؛ سوگواری و پیروی، از هم جدا نمی شوند. اشک، شوق حرکت ایجاد می کند و حرکت است که دل را از قساوت دور می نماید تا در مجلس امام حسین علیه السلام ببارد. وقتی دل حسینی شد، چراغ هدایت هم در آن روشنایی می کند و چنین فردی اجازه استفاده از کشتی نجات را برای رسیدن به ساحل امن و ایمان خواهد یافت. کشتی نجات سیدالشهدا، بزرگترین نقطه امید برای ما در زندگی پر تلاطم امروزی است. وقتی فرموده اند: کشتی امام حسین سریعتر به مقصد می رساند، خواستند به ما در عصر سرعت و شتاب و خطر، راهنما داده باشند. دغدغه صیانت از حس حسینی بودن و احساس حسینی ماندن، مسئله مهمی است که تلاش خود را می طلبد. این امانت را به خود آقا بسپاریم.
ابراهیم اخوی-مجله خانه خوبان
هوالمنجی
با تو هستم
با تو
که از تنهایی من هم
تنها تری !
با من بمان
بامن
که از تن های خاکی
جز هجر و تنهایی
چیزی نصیبم نشد !
با من بمان
ای تنها بهانه ام
برای ماندن
ای تنها نشانه ام
برای بودن
بمان با من
ای تمام خواسته ام
ای معنی حیات
ای جاری محبت !
تو را
می خوانم
تو را
می خواهم
تو را
می جویم
تو را
می بویم !
با من بمان…
ادر کنی یا مولای یا صاحب الزمان
سمیه تندر/ سطح3/ فقه واصول
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت:
ببخشید آقا! می تونم کمی به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا درفت و میان بازار و جمعیت ، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد:
… مگه خودت ناموس نداری؟… خحالت نمی کشی؟… بزنم…؟!
جوان اما، خیلی آرام، بدون اینکه ار رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور مودبانه و متین ادامه داد:
خیلی عذر می خوام، فکر نمی کردم این همه عصبانی بشین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، گفتم من حداقل از شما اجازه بگیرم، که نامردی نکرده باشم… حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم…
مرد خشکش زد… همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد…
وبلاگ"پسرک چوپان”
داشتیم از سفر برمی گشتیم، وارد تهران که شدیم از پله برقی راه آهن که بالا می آییم، کنار پله ها نوشته: مراقب چادر و لباس های بلند خود باشید!
من چادرم را سفت می گیرم که مراقبش باشم که به پله های برقی راه آهن تهران گیر نکند!
این تابلو رو باید بزرگ کنار همه ی ورودی های تهران بگذراند تا به همه ی مسافرانی که وارد تهران می شوند، بگویند: مراقب باشید مراقب لباس های بلند و چادرهایتان باشید، مراقب امل گفتن ها باشید، مراقب عقایدتان و مراقب حجابتان باشید، مراقب مدرن شدن شهرها و مراقب سنتی شدن حجاب! مراقب باشید که در تهران لباس های بلند و چادر هایتان در پله های روزگار تهران گیر نکند!
ریحانه رحیمی
خانوم های ایرونی همشون ملکه هستند!!!
چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گه: چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن!؟
یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟
همایون لبخندی میزنه و میگه:
ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟
چارلز با عصبانیت می گه: نه! مگه ملکه فرد عادیه؟!
فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!
همایون بی درنگ و با یک لبخند می گه:
خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن…
وبلاگ “عفاف سلاحی برای زن”
تحليلي بر فرار شاه
26 دي ماه ، ياد آور فرار آخرين ديكتاتور پهلوي بود كه آغازي بر پايان عمر 2500 ساله رژيم فاسد شاهنشاهي به حساب مي آيد و اين فرار زمينه را براي پيروزي انقلاب اسلامي مردم ايران در بهمن 57 فراهم نمود.
براي تحليل فرار شاه از كشور ، ابتدا لازم است نيم نگاهي به ويژگي هاي شخصيتي و رواني محمد رضا پهلوي انداخته شود. برخي از ويژگي هاي محمد رضا پهلوي به اين شرح مي باشند.
1- روحيه ديكتاتوري .
2- فقدان اعتماد به نفس كه ناشي از تربيت او در يك محيط زنانه و سپس قرار داشتن در كنار پدري مستبد بود.
3- بلند پروازي كه ناشي از خود شيفتگي و عقده خود بزرگ بيني ارثي او و در كنار آن ، پايين بودن ضريب هوشي و فكري بود كه باعث تخيل افراطي و بلند پروازي در نحوه رفتار و مديريت او شده بود . فريدون هويدا در كتاب سقوط شاه مي نويسد :« توهمات عظمت گرايانه شاه به قدري او را از حقايق دور ساخته بود كه حتي سازمان سيا ضمن گزارش محرمانه اي در سال 1355 ه ش شاه را به عنوان مردي كه خطرات ناشي از عقده خود بزرگ بيني او را تهديد مي كند ،توصيف كرده بود.»
4- بي اعتقادي مذهبي ناشي از تربيت غلط خانوادگي ، سياست اسلام ستيزي و غرب زدگي پدرش و تحصيل در غرب كه از سوي انگليسي ها و براي آشنا ساختن وي با با فرهنگ و ارزش هاي غربي انجام شد ؛ باعث شد تا شاه فردي فردي بي اعتقاد به مذهب بار بيايد.
5- فساد مالي و اخلاقي وهوسراني كه ناشي از عقده ها و كمبودها ي عاطفي دوران كودكي و پرورش در محيطي فاسد بود .
6- بيگانه پرستي و وابستگي به غرب در جنبه هاي مختلف سياسي ؛اقتصادي ، فرهنگي ، امنيتي و نظامي.
7- ترس و وحشت ناشي از محيط خانوادگي و فقدان پايگاه مردمي ، كه اين موضوع تاثير مهمي بر شيوه مديريت و نحوه تصميم گيري وي داشت.
ثريا اسفندياري همسر دوم شاه مي نويسد: در دوران سه ساله حكومت دكتر مصدق ، محمد رضا هنگام خواب ، سلاح كمري زير بالشش مي گذاشت و شب هنگام مرا بيدار نموده و اتاق خوابمان را عوض مي كرد و نيز در خوردن غذا دچار دلهره مي شد ، زيرا مي ترسيد در آن سم ريخته باشند .
با توجه به اين روحيات ، شايد آمادگي و اشتياق شاه براي فرار در مواقع بحراني ؛ چندان غريب نباشد . وي در كارنامه ي پيش از فرار آخر خود تجربه ي ديگري داشت كه اين تجربه براي وي موفقيت آميز بود و با بازگشت او به قدرت با حمايت آمريكايي ها همراه شد . اين تجربه مربوط به جريان آمريكايي 28 مرداد 1332 بود كه شاه براي در امان ماندن از عواقب شكست كودتا ؛ با وحشت از ايران فرار كرد. به نوشته سرهنگ غلامرضا مصور رحماني ، شتاب و دست پاچگي شاه در هنگام فرار ، به حدي بود كه او حتي نتوانست لباسش را مرتب كند ؛چنان كه حتي جوراب نيز به پا نداشت.
سي . ام . وودهاوس ،يك مقام امنيتي و بلند پايه اينتليجنس سرويس انگلستان و طراح اصلي كودتاي چكمه يا يا آژاكس -كودتاي 28 مرداد- مي نويسد: در طرح كودتا ،فرار شاه از ايران پيش بيني نشده بود ؛ اما خود محمد رضا اصرار كرد كه برنامه فرار از ايران ، در صورت شكست ،به طرح اضافه شود . بر اساس همين تجربه موفقيت آميز بود كه شاه گمان مي كرد شايد خروج او از كشور بار ديگر زمينه را براي بازگشت و تحكيم دوباره قدرت او با كمك دوباره آمريكا و غرب فراهم نمايد ؛اما شرايط بهمن 57 غير از شرايط مرداد 32 بود و اين بار ملت ايران با بيداري اسلامي خود ، خواب بازگشت غربي ها و پهلوي ها به ايران را بدون تعبير گذاشت ؛ چنان كه آخرين اقدامات آمريكايي ها در طراحي كودتاي آمريكايي ؛ براي شكست انقلاب اسلامي مردم ايران در بهمن 57 كه با حضور مخفيانه ژنرال هايزر در تهران رقم خورد ، با درايت رهبران انقلاب و به ويژه فرمان امام خميني ؛ مبني بر لزوم شكستن حكومت نظامي و هوشياري مردم ناكام ماند.
سيد روح الله لطيفي؛ نشريه پرسمان
دلت را شكسته بودند. همانها كه دل پدرت را شكستند. به جنگ خوانديشان. جنگي ميان حق و باطل. امّا آنها سياسياش انگاشتند. آنها كه مثل تو معاويه و خدعههايش را نميشناختند! آنها كه مثل تو آيندة دردناك امّت را با خلافت بني اميّه نميديدند! و افسوس كه باورشان به سخنان الهي تو رنگ باخته بود. از خدا دور شده بودند كه وليّ خدا را باور نداشتند؛ همانها كه پدرت را باور نداشتند.
بارها خطبه خواندي و دعوتشان كردي؛ روزها به انتظارشان در اردوگاه نُخَيله ماندي و وقتي جماعت اندكشان را ديدي، بازگشتي.
به معاويه نامه نوشتند كه حسن (ع) را دست بسته تحويلت ميدهيم. به سادگي شايعة تسليمت را باور كردند و به خيمهات يورش بردند. تمام وسايل خيمهات را غارت كردند، حتّي فرش زير پايت را. همانها كه سپاه تو بودند و آمده بودند زير پرچم تو با معاويه بجنگند!
فرماندهاي كه پيشاپيش سپاه فرستاده بودي، با هشت هزار نفر به معاويه پيوسته بود؛ در ازاي يك ميليون درهم.
برفراز منبر رفتي؛ فرمودي: معاويه پيشنهادي كرده كه بر خلاف همّت بلند و عزّت ماست. اكنون شما بگوييد ميخواهيد در راه خدا مبارزه كنيد و كشته شويد يا پيشنهاد او را ميپذيريد و زندگي و عافيت را برميگزينيد؟ از هر طرف فرياد زدند: زندگي ميخواهيم! نميجنگيم!
دلت را شكسته بودند. تنهايت گذاشتند و وقتي مصلحت امّت را در صلح ديدي، زخم زبان زدند و آزارت دادند.
خودت فرمودي: «من حكومت را به معاويه واگذار كردم، چون ياوري براي جنگ نداشتم. اگر ياراني داشتم، شبانه روز با او ميجنگيدم تا كار یكسره شود. من كوفيان را خوب ميشناسم و بارها آنها را آزمودهام. مردمان فاسدي هستند كه اصلاح نخواهند شد. نه وفا دارند و نه به تعهّدات خود پايبندند. ظاهراً به ما اظهار علاقه ميكنند ولي در عمل با دشمنان ما همراهاند.»
دلت را شكسته بودند.
و حالا وقت آن بود كه تمام خون دلهايي كه خورده بودي، با پارههاي جگر در تشت دنيا بگذاري و بروي.
وقت آن بود كه پرچم هدايت امّت را به حسين (ع) بسپاري و رهسپار شوي. 40 سال دنياي بيپيامبر را تحمّل كردي و چهل و يك سال بعد در همان روز تلخ، در همان بيست و هشتم صفر، داغي ديگر بر پيشاني داغدار تاريخ اسلام زدي.
تو ميرفتي و مدينه در حسرتی ناگفتني ميسوخت. كريم اهل بيت ، بخشندة بيهمتاي مدينه، رزمندة شجاع ميدانهاي نبرد، خطيب منبرهاي هدايت، يادگار پيامبر رحمت، بار سفر بسته بود.
كوفه، فرسنگها دورتر، نفريني ابدي را در كوچههاي خود حس ميكرد و مدينه شرمنده و سرافكنده، نظارهگر تابوتي بود كه با تير و شمشير به استقبالش آمده بودند.
نظیفه سادات موذن-طلبه سطح3