قال الامام المهدي صاحب العصرو الزمان سلاماللهعليه :
سجده الشکر من الزم السنن و اوجبها
سجدة شکر پس از هر نماز ؛از بهترين و ضروريترين سنتها است .
وسايل الشيعه جلد 6؛ص 290؛ ح3 ؛ بحارالانوار ؛ ج3-ص161-ضمن ح 3 .
حجت الاسلام و المسلمين قرائتي
زمان طاغوت ساواک مي خواست من را دستگير کند.به مشهد رفتم و چند ماهي آن جا ماندژار شدم و کاس هايي هم داير کردم. مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني يک روز گفتند “طلبه ها مي گويند سبک کلاس هاي تو نوآوري هايي دارد . اين سبک رابه طلبه هاي مشهد هم آموزش بده.” گفتم” خانه من که در قم است.” ايشان گفتند “يک سال بيا اينجا بمان” خانه قم را اجاره دادم و در مشهد خانه اي اجاره کردم. همان اول کار رفتم به حرم و با امام رضا عليه السلام قرارداد بستم که من يک سال بدون پول براي همه قشرها کار مي کنم، هر کس دعوتم کرد سخنراني مي کنم، پول هم نمي گيرم. ت. هم از خدا بخواه من طلبه مخلصي بشوم. چند ماه گذشت، يک روز بعد از پايان جلسه درسم در مدرسه “ملاهاشم” از ورودي مدرسه که بيرون مي رفتم شلوغ شد. من هم با طلبه ها از مدرسه بيرون آمدم.طلبه اي برگشت و نگاهم کرد و بي محلي کرد. اولش ناراحت شدم، توقع نداشتم اين طور برخورد کند، ولب بعد با خودم گفتم که اخلاص ندارم. از پول گذشتم اما هنوز نتوانستم ار تشکر ديگران بگذرم و انتظار توجه و تشکر دارم. از جمعيت دور شدم و کنار حياط نشستم تا همه طلبه ها رفتند. پيش خودم گفتم چند ماه عمر و پول و سخنراني و اخلاصم رفت و “خسر الدنيا و الاخره…". به خانه ميرزا جواد آقا رفتم و قضيه را مطرح کردم و گفتم بعد از اين همه وقت امروز اين دسته گل را به آب دادم ، وقتي تعارفم نکردند و محلم نگذاشتند، ناراحت شدم. تا اين را گفتم ايشان گريه کردند. اشک شان جاري شد و بعد فرياد زدند و گريه شان بي امان شد. ساعتي به همين شکل گذشت. هر قدر معذرت خواهي کردم و سوال کردم که چه شد فايده اي نداشت. بالاخره گريه هايشان که تمام شد گفت"برو حرم و به امام رضا عليه السلام بگو متشکرم که وسط عمرم فهميدم مشرک هستم. خيلي از ماها آخر عمر مي فهميم. امام رضا عليه السلام خيلي تو را دوست داشته که امروز فهميدي اخلاص نداري.”
امام جعفر صادق علیه السلام پرسید: تو ای ابوشاکر در مدینه چند نفر را می شناسی که عمر آن ها به صد سالگی رسیده باشد؟
ابوشاکر جواب داد: کسی را نمی شناسم که صدساله باشد.
امام فرمود: در همین شهر زمانی مردم در خوردن گوشت و سایر غذاهای مقوی افراط نمی کردند، مردان و زنان صدساله وجود داشتند و انچه عمر سکنه ی این شهر را کوتاه کرده افراط در خوردن اغذیه مقوی است. اگر به صحراهای اطراف مدینه که مسکن قبایل است بروی، مشاهده خواهی کرد که بین آن ها مردان و زنان صدساله یافت می شوند و با این که زندگی در صحرا دشوار است بعضی از سالخوردگان، قسمتی از دندان های خود را تا سن صدسالگی حفظ می نمایند. چون خوردن گوشت زیاد خون آنها را غلیظ نمی کند.
مغز متفکر جهان شیعه-ترجمه ی ذبیح الله منصوری
اي امت مسلمان، بايد اين را بدانيدكه هدف ما يك هدف مقطعي نيست و اصلاً دعواي ما با عراق نيست، كه اصل اسلام است و جهاني كردن آن. شهيد نوروزعلي قنائي
با بچه هاي تخريب در حال خنثي کردن ميدان مين بوديم که سر و کله ي عراقي ها پيدا شد.ساکت روي زمين دراز کشيديم و بري اينکه عراقي ها ما رو نبينند شروع به خواندن آيه اي کرديم که قرآن فرموده با خواندنش دشمن شما رو نمي بينه:و جعلنا من بين أيديهم سداً و….
آيه رو که خوانديم ، عراقي ها تا چند قدمي مان هم آمدند ، اما هيچ يک از ما را نديدند.حتي يکي از آنان با پوتين روي دست يکي از بچه ها پا گذاشت ، اما باز متوجه حضور ما نشد.آنها بعد از گشت و بازرسي منطقه ، بدون اينکه از حضور ما بويي ببرند ، برگشتند.
نقل از پاسدار شهيد محمد رضا قاسمي
پیوند: http://www.tebyan.net/
مقام زهرا در بهشت با مقام پيامبر و علي و حسنين عليهم السلام يكسان است. يکي از مناقب بيبي دو عالم، اشتراك شان با پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام است در مقامات و درجاتي كه مخصوص و منحصر مي باشد به پنج تن آل عبا. با دقت در اين دسته روايات كاملاً روشن مي شود كه آنان را مقام و مركزيت خاصي است، و هرگز هيچ بشري را به آن درجات والا راه نيست.
زيد بن ارقم از پيامبر اكرم روايت مي كند كه آن حضرت خطاب به اميرالمؤمنين فرمود:
«يا علي تو و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من همنشين من هستيد. سپس پيامبر اكرم اين آيه را تلاوت فرمود: برادرانه بر تختهاي بهشتي روبروي هم مي نشينيد .»
حديث ديگري اميرالمؤمنين عليه السلام مرفوعا از پيامبر اكرم نقل كرده اند كه رسول اكرم فرمود:
« در بهشت درجه اي است به نام «الوسيله»، هرگاه بخواهيد در هنگام دعا چيزي براي من از خدا بطلبيد، مقام «وسيله» را مسئلت نماييد، گفتند: يا رسول الله چه كساني در اين درجه مخصوص با شما همنشين هستند؟ فرمود: علي، فاطمه، حسن و حسين». اين حديث از دانشمندان عامه نيز در كتب خود ذكر شده است، از جمله سيوطي در كتاب جامع الكبير از حافظ ابن مردويه نقل كرده است.
به خدا گفتم بیا دنیا رو قسمت کنیم! آسمون واسه من، ابراش مال تو، دریا مال من، موج هاش مال تو، ماه برای من، خورشید برای تو،
خدا خندید و گفت: تو بندگی کن، همه دنیا مال تو، … من هم مال تو!
“Let’s divide the world up!” I told God “The sky for me, its clouds for you The sea for me, its waves for you The Moon for me, the Sun for you,
God smiled down and said: You be mine… then the whole world for you and… I’ll be for you!
اي امت دلاور و مسلمان، بدانيد كه تنها راهي كه مي تواند برايتان افتخار جاويدان بجاي گذارد اطاعت مطلق شما از ولايت فقيه است. (شهيد حسين پژمان )
قمقمه اش را چپه مي کرد توي دهن عراقي ها و مي گفت:
مسلمون بايد هواي اسيرها رو داشته باشه.
پا شد بره طرف بقيه اسرا، آر پي جي سرش را پَراند.
تشنه بود، قمقمه هم دستش بود.
پیوند: http://www.tebyan.net
روزي مرد نابينايي با كسب اجازه به محضر حضرت زهرا آمد. حضرت از او فاصله گرفت و خود را پوشانيد، پيامبر اكرم كه در آن جا حضور داشت از حضرت زهرا پرسيد: «با اين كه اين مرد نابيناست و تو را نمي بيند، چرا خود را پوشاندي»؟ حضرت زهرا در پاسخ فرمود: «اگر او مرا نمي بيند، من كه او را مي بينم، وانگهي او بو را استشمام مي كند». پيامبر (به نشانه تأييد شيوه و گفتار حضرت زهرا«س») فرمود: «أَشْهَدُ اَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنّي؛ گواهي مي دهم كه تو پاره تن من هستي».
اميرمؤمنان علي فرمود: روزي همراه گروهي در محضر رسول خدا نشسته بوديم. آن حضرت به ما رو كرد و فرمود: «بهترين كار براي زنان چيست؟» هيچ كدام از حاضران نتوانستند جواب صحيح بدهند. هنگامي كه متفرّق شدند، من به خانه بازگشتم، و همين موضوع را از حضرت زهرا پرسيدم، و ماجراي سؤال پيامبر و پاسخ صحيح ندادن اصحاب را براي حضرت زهرا تعريف كردم، و گفتم هيچ يك از ما نتوانستيم پاسخ صحيح بدهيم. حضرت زهرا فرمود: ولي من پاسخ به اين سؤال را مي دانم، و آن اين است كه: «خَيْرٌ لِلنِّساءِ اَنْ لايَرِينَ الرِّجالَ وَلايَراهُنَّ الرِّجالُ؛ صلاح زنان در آن است كه آنها مردان نامحرم را نبينند، و مردان نامحرم آنها را نبينند».
* حجاب در اسلام به معناي پرده نشيني نيست، بلكه به معناي پوششي معقول براي جلوگيري از فساد، و حفظ كرامت زن است.
من به محضر رسول خدا بازگشتم و عرض كردم: «اي رسول خدا! از ما پرسيدي كه چه كار براي زنان برتر است، پاسخش اين است كه برترين كار براي زنان اين است كه آنها مردان نامحرم را نبينند، و مردان نامحرم آنها را نبينند».
پيامبر فرمود: «چه كسي به تو چنين خبر داد، تو كه اين جا بودي و پاسخي نگفتي؟» علي عرض كرد: «فاطمه چنين فرمود».
پيامبر از اين پاسخ خشنود شد، و سخن فاطمه را پسنديد و به نشانه تأييد او فرمود: «اِنَّ فاطِمَةُ بضْعَةٌ مِنّي؛ همانا فاطمه، پاره تن من است».
مسأله حجاب در سيره حضرت زهرا
حجة الاسلام والمسلمين محمد محمّدي اشتهاردي
- خدايا قران را ، نور ما، اميد ما ، منطق ما، مايه تعقل تفکر ما، موعظه ما ، شفاي ما، آرامش ما و نجات ما قرار ده.
- خدايا به همان اندازه که مرا در چشم مردم بالا مي بري به همان اندازه در چشم خودم پايين بياور.
- پروردگارا به داده و نداده و گرفته ات شکر که داده ات نعمت، نداده ات حکمت و گرفته ات امتحان است.
- آن کس که رهايمان نمود از ظلمت ، بر روح بلند و پر فتوحش صلوات.
- در باغ بجز عطر وفا نوش مکن، جز صحبت عشق صحبتي گوش مکن، هرگاه گلي قشنگ را بوئيدي، ذکر صلوات را فراموش مکن.
- خدايا صميمانه مي بخشي، حکيمانه مي ستاني و کريمانه صبر و شکيبايي عطا مي فرمايي.
- تو که آهسته مي خواني قنوت گر يه هايت را، ميان ربناي سبز دستانت دعايم کن.
- روي زمين و آسما نها و کرات، در بين مناجات و تمام کلمات، زيباتر از اين دعا نديده است کسي، بر خاتم انبياء محمد صلوات.
- خواهم که قلب گرمت آماج غم نگردد، باغ دلت الهي دشت ستم نگردد، اشک ندامت اي جان از چشم تو نبارد، دنياي آرزويت درياي غم نگردد.
- خداوندا دستانم خاليند و دلم غرق در آرزوها، يا دستانم را توانا گردان يا دلم را از آرزوهاي دست نيافتني خالي گردان.
- بر جلوه خورشيد خراسان صلوات، بر خامنه اي رهبر ايران صلوات، بر دشمن انقلاب و قرآن نفرين، بر روح خميني و شهيدان صلوات.
- خدايا تو آنگونه هستي که من دوست دارم(با محبت، بخشنده، خطاپوش،دردسترس، عذرپذير) پس مرا نيز آنگونه کن که دوست داري(اهل نماز، روزه، صدقه، تارک گناه)
- دلت شاد و لبت خندان بماند، برايت عمر جاودان بماند، خدا را مي دهم سوگند بر خود، هر آنچه را بخواهي آن بماند، بيايت ثروتي افزون بريزد، که چشم دشمنت حيران بماند، تنت سالم، سرايت سبز باشد، برايت زندگي آسان بماند.
باز هم مجبور بودم با مادرم براي نظافت خانه ي مادر بزرگ همراه شوم. من که کاري از دستم بر نميآمد ولي مادرم مي گفت: تو بايد از حالا ياد بگيري که بزرگترها به کمک بچه هايشان احتياج دارند. فکر مي کنم مادرم نگران آينده خودش بود و مي خواست من را براي نظافت خانه اي خودش در سال هاي آينده آب بندي کند.
خانه مادر بزرگ خيلي بزرگ بود ولي من هميشه کوچک ترين اتاق آن جا را تميز مي کردم، اين بار از مادرم خواسته بودم که اتاق محبوب مادر بزرگ را براي نظافت به من بسپارد؛ آن جا با وسايل قديمي و قاب عکس هاي خانوادگي پر شده بود. مادرم با اين که خيلي راضي به اين کار نبود در مقابل اصرار هاي من تسليم شد.
موقع رفتن به آن اتاق مخصوص، مادر بزرگ کلي سفاش کرد که مراقب وسايل قديمي خصوصا تنگ روي تاقچه باشم.
با اشتياق و کنجکاوي وارد اتاق شدم و اول از همه چشمم به تنگ سرمه اي رنگي افتاد که روي طاقچه ي اتاق برق مي زد.آرام نزديکش شدم و بي اختيار به ان خيره شدم.
حرف هاي مادر بزرگ در سرم مي چرخيد:
-دخترجان، مراقب باشيا! اون تنگ خيلي باارزشه، نکنه که بهش دست بزني اونو بشکني! اصلا به اون نزديک نشو مي ترسم که بشکنيش.
حرف هايي که در سرم مي چرخيد من را از اتاق دور کرد، از خانه دور کرد، از شهر دور کرد و به جايي برد که سبز بود و خنک، مثل يک رويا، زيبا بود.
کسي را آن جا نمي ديدم، تنها صدايي که شنيده مي شد صداي پرنده ها بود و جريان آب.
احساس خستگي مي کردم، روي سنگ بزرگي که کنا رودخانه بود نشستم. کسي را ديدم که از دور به من نزديک مي شد. آرام راه مي رفت ولي قدم هايش را بلند برمي داشت تا اين که خيلي زود او را جلوي خودم ديدم، تنگ سورمه اي مادربزرگ در دستانش بود. تا خواستم با او حرف بزنم و بگويم که… او فرصت صحبت کردن به من نداد، تنگ را به دستم داد و گفت: بنوش!
انگار مدت ها بود که آب نخورده بودم. تمام آب درون تنگ را سر کشيدم و خنک شدم. امدم که از او تشکر کنم ولي او ديگر آن جا نبود. ترس وجودم را گرفته بود، توان و تحمل وزن تنگ را داشتم، رهايش کردم و با شنيدن صداي شکستن ، روياي من هم در هم شکست.
مادر که چندين بار صدايم زده بود وارد اتاق شد و با ديدن تنگ شکسته روي زمين فقط يک جمله گفت:
-ترس از شکستن تنگ دوست داشتني مادربزرگت، آخر کار خودش را کرد. ان قدر گفت تا به حقيقت پيوست.
فهیمه آقایاری