هو المحبوب
امان از قلبی که بی یاد تو به تپیدنش ادامه می دهد…
امان ازچشمی که به ندیدن تو، خو گرفته است…
امان از اشکی که بر دامان پر مهرتو، نچکد…
وآنقدر توان نداشت که اقیانوس رحمت تو را، به تلاطم درآورد!
امان از وجود بی وجودی که به معرفت وجود تو ؛
دست نیافت…
و امان از سمیه و نفهمی اش…
که عاقبت نفهمید از کجا آمده وآمد نش بهر چه بود!
تا دریابد به کجا می رود؛ تا تو وطنش را به او بنمایانی!
سمیه تندر - طلبه سطح 3
ميگفت: اين كارا مال پيرمرداست. اين مجلسا با روحيّة جووناي امروز تناسبي نداره. چه معني داره يه عدّه دور هم جمع بشن، تو سر و سينهشون بزنن و هِي گريه زاري كنن؟ جووناي امروز دنبال شادياَن، دنبال هيجاناَن.
ميگفتم: جووناي امروز فقط دنبال شادي و هيجان نيستن؛ دنبال آگاهياَن، دنبال دونستن، دنبال آرماناي بلند.
ميگفت: خُب منم همينو میگم ديگه. ميگم اين مجالس گريه و زاري، هيچكدوم از اين مشخّصاتو نداره. يه مشت خرافه قاطيِ تاريخ كردن و براي گرم كردن و رونق دادن بازار مدّاحا و سخنرانا، به خورد مردم دادن. ولي اين حرفا رو عوام قبول ميكنن. جووناي امروزي روشنفكرن؛ تحصيل كردهان، از دنيا و پيشرفت و علم خبر دارن. دنبال اين حرفا راه نميیفتن.
ديدم اينطوري نميشه. با حرف نميشه قانعش كرد. با خودم بردمش به يكي از مجالس روضهخونی. نشوندَمِش به تماشا. اوّل مثل برقزدهها وايستاده بود و نگا ميكرد. بعد موضعگيري كرد كه: آبروي هرچي جوونه، بُردن. اينا همهشون عوامن. چيزي از دنيا سرشون نميشه.
آوردمش پيش بچههاي هيئت تا باهاشون آشنا بشه. از دانشجوي مهندسي الكترونيك تا كارشناسي ارشد رايانه؛ از شاگرد اوّل دبيرستان تا مدرّس پيشدانشگاهي و استاد فلسفه؛ همه جور آدمي بينشون بود.
شروع كرد به نصيحت كردن: از شماها بعيده. عمرتون رو داريد پاي چي ميريزيد؟ شما كه تحصيل كردهايد، مثلاً فهميدهايد، شماها جوونيد و… .
بچّهها يكي يكي حرف زدن. هر كدوم، از انگيزههاشون و از چيزايي كه توي مكتب امام حسين(ع) و از مجالس امام حسين(ع) به دست آورده بودن، گفتن. از اينكه مكتب حسين(ع) مكتب آگاهيه، مكتب شجاعته. اينجا ياد ميگيري راهي كه با آگاهي انتخاب كردي، از جونت هم ارزشمندتره؛ از بچّهها و خونوادهات هم باارزشتره.
اون شب، فقط بغض كردنش رو ديدم و اشكي كه توي چشماش جمع شده بود؛ ولي از فردا شب حضور هميشگيش توي مجالس هيئت شروع شد.
اون باوري رو كه سالها دنبالش ميگشت، پيدا كرده بود.
آبان 88
نظیفه سادات موذن - سطح 3
هنوز
الفبای آب را
یاد نگرفته بود
که دیکته عطش را به او گفتند
آبرنگ نداشت
مداد رنگی نداشت
نقاشی را
اما چه خوب کشیده بود
آنجا که لوح وجودش را
پر از نقش بابا کرد
رقیه تشنه بابا بود
زینب زرثمالی
ساغر زده ام ز جام باقر / بشکفته لبم به نام باقر
چشم همه روشن از جمالش / آمد به جهان امام باقر
میلاد شکافنده ی دانش نبوی و وارث علم علوی، خجسته باد . . .
***
اى باقر العلوم که هنگام مکرمت / باشد هزار حاتم طایى گداى تو
پنجم ولى و حجت خلاق عالمى / لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو . . .
***
دارم به دل ولای تو یا باقر العلوم
بر سر بود هوای تو یا باقر العلوم
عهد ولادت تو و جشن و سرور ماست
جانم شود فدای تو یا باقر العلوم
***
اى مهر دل فروز، در آسمان علم
وى یار مه جبین، یا باقرالعلوم
اى حجت خدا، ما را شفیع شو
در روز واپسین، یا باقرالعلوم
یادش به خیر ناله اگر جوش می گرفت
دست عمو مرا به سر دوش می گرفت
گاهی گوشواره غرقه به خونم که جای خود
سیلی هم انتقام من از گوش می گرفت
گاه انتقام خصم زما بهر ناله بود
گاهی تقاص از لب خاموش می گرفت
تنها شبیه مادر تو بود دخترت
دستی اگر به زخمی پهلوش می گرفت
السلام علیک ایتها الشهیده
ای کاش فراغتی فراهم می شد
از وسعت دردهای تو کم می شد
این بار مصیبتی که بر شانه ی توست
ایوب اگر داشت قدش خم می شد
این الطالب بدم المقتول بکربلا
اینها همانانی اند که آخرت را بر زندگی دنیا فروختند و از این روست که عذاب آن ها تخفیف داده نمی شود. (بقره ، 86 )
خیلی با خودش کلنجار رفت ؛ هرچه می کرد نمی توانست تصمیم درستی بگیرد. از این طرف ملک ری از مقابل چشمانش دور نمی شد ، از آن سوی می دید با چه بهانه ای به جنگ پسر فاطمه برود.
تا صبحگاه شب آخر هم فکر کرد اما دریغ که فکرش خالی از معرفت بود.
نتیجه دنیاگرایی معلوم است.
عاقبت خیال ملک ری ؛ عمر سعد را از رسیدن به بهشت رضای خدا مانع شد.
منتهی الآمال ، ص446
زینب عطایی
وقتی مشکی مد باشه، خوبه! وقتی رنگ مانتو شلوار باشه خوبه! وقتی رنگ عشقه خوبه! وقتی رنگ کت و شلوار باشه با کلاسه! وقتی لباس های شب، توی مهمونی ها مشکی باشه؛ با کلاسه! اما…! وقتی رنگ چادر من مشکی شد… بد شد! افسردگی می آورد! دنبال حدیث و روایت می گردند که رنگ مشکی مکروهه! مشکی تا جایی که برای لباس های آنها بود، خوب بود و باکلاس! به ما که رسید بد شد… ما را متهم می کنند به افسردگی و دل مردگی! چرا حجاب را مساوی با افسردگی می دانند؟! دوست دام چادرم مد شود مشکی رنگ عشق باشد عشق به خدا بدون افسردگی، قشنگه…
ریحانه رحیمی
شهید دکتر مصطفی چمران:
ممکن است نتوانم این تاریکی ها را از بین ببرم
اما با همین روشنایی کوچک
فرق ظلمت و نور
و حق و باطل را
نشان خواهم داد…
و هر که به دنبال نور است
این نور هر چند کوچک
در دل او بزرگ خواهد بود…
این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است ،اگر می دانستند. ( عنکبوت ، 64)
چند منزل به کربلا مانده بود ؛ جوانان را صدا زد . مشک ها را از آب پر کرده و آماده ی حرکت شدند تا آنکه خبر شهادت عبدالله بن یقطر را به امام رساندند.
خبر را برای یارانش خواند و فرمود:
< ای مردم خبر شهادت چند تن را شنیدید. این راه ، راه شهادت است . هرکه می خواهد از ما جدا شود بر او حرجی نیست .>
اینجاهاست که راستگویان و اهل نفاق جدا می شوند ، اهل دنیا راه خود را از اهل ایمان جدا می کنند.
منتهی الآمال ، ص 458
زینب عطایی