پیوند: http://www.jamkaran.info/
خلاصه كرامت به نقل از شفا يافته:
اينجانب مدت 92ماه سابقه در جبهه و مجروح بودن و موج گرفتگى در تاريخ 16/10/75براى معالجه به شوراى عالى ناجا مراجعه كردم و تشخيص دادند از نظر روحى افسردگى شديد دارم كه در مدت درمان از خدمت معاف بودم كه بعد از ردّ كردن پزشكان و مأيوس شدن از درمان به امام زمان عليهالسلام متوسل شدم و در صحن مقدس مسجد جمكران خواب حضرت را ديدم كه بعد از اين جريان و عنايت حضرت صاحب الزمان شفاى كامل پيدا كردم و به ادامه تحصيل و كار مشغول شدم.
شرح واقعه از زبان شفا يافته:
اينجانب سرگرد نيروى انتظامى و جانباز جنگ تحميلى مىباشم كه مدّت 92ماه سابقه حضور در جبهههاى حقّ عليه باطل دارم و بارها مجروح شدم، ولى سعادت شهادت را نيافتم. بر اثر جراحات و موج گرفتگى دوران جنگ، گاهى از نظر روحى دچار افسردگى مىشدم و حالت روانى پيدا مىكردم. در تاريخ16/10/75 طبق دستور اعضاء شورايعالى پزشكى اداره كل بهدارى نيروى انتظامى به خاطر پسيكونوروز شديد )افسردگى شديد( و سابقه اسارت وPTD و مجروحيّت و شيميايى، مدّت چهار ماه به بنده استراحت پزشكى دادند. ولى پس از مدّتها درمان و معالجه، پزشكان قم و شورايعالى تهران برايم عدم پاسخ به درمان تجويز نمودند و جوابم كردند.
با مأيوس شدن از همه جا، تنها پناه و دواى دردم را توسل به امام زمان عليهالسلام ديدم و نذر كردم؛ دو ماه با پاى پياده از جاده قديم جمكران محضر مبارك آقا امام زمان عليهالسلام برسم.
يك روز كه طبق نذرم به مسجد آمده بودم، بعد از دعا و نماز و گريه و درخواست شفا از حضرت، در صحن مسجد خوابم برد، در
خواب ديدم در محلي هستم و سيدي كه در بيداري او را مي شناختم در آنجا حضور دارد و بسيار مودب در كنار فرد ديكر نشسته بود، فهميدم آن بزرگوار از ايشان مقامشان بالاتر است، يك مرتبه آن آقا رو به من كرد و مرا به نام صدا زد و حالم را پرسيد و فرمودند:
سيد احمد چه مىخواهيد؟ و تكرار فرمودند: چى مىگى بابا؟
از آنجايي كه آن سيد نزد آن آقا مؤدب نشسته بودند، در عالم خواب فهميدم كه ايشان آقا امام زمان عليهالسلام است. با گريه و اشك و آه، دامن آقا را گرفتم و ماجراى ناراحتىهاى روحى و جسمى، سوزش و خارش داخل مغزم، گيجى و سر در گمى و پريشانى، حواسپرتى، موجگرفتگى منجر به يك نوع ديوانگى، و از خود بيخود شدن خود را، تعريف كردم و به شدّت گريه مىكردم و مىگفتم:
آقا مگر ما صاحب نداريم؟ پس چرا خوب نمىشوم و تمام دكترها جوابم كردهاند، حتى ديگر قادر به خدمت هم نمىباشم و اصلا پزشكان معالجم صلاح نمىدانند كه من خدمت كنم، چون جنون آنى به من دست مىدهد و به هيچ وجه نمىتوانم حتى درس بخوانم، صداى سوت مىشنوم، نمىتوانم بخوابم و آسايش ندارم.
آقا با ملاطفت خاصّى، دستى روى سرم كشيدند و گفتند:
“آقا احمد خوب شدى، بابا برو سر كارت!”
از خواب بيدار شدم، ديدم آنقدر گريه كردهام كه تمام صورتم و زمين خيس شده است. با همان حال به منزل برگشتم. مجددا همين صحنه را مفصّلتر در منزل خواب ديدم.
فرداى آن روز به بيمارستان مراجعه كردم، پزشكان معالجم پس از انجام انواع آزمايشها نوشتند:
“آقاى فلانى از نظر قلبى معاينه شد و معاينه و نوار قلب ايشان سالم است و قادر به خدمت كامل مىباشند".
همچنين شوراى روان پزشكان اعلام كردند:
“نامبرده مورد معاينه مجدد قرار گرفت. نظريه شوراى مورخ13/5/76 مبنى بر انجام خدمت عادى، مورد تأييد است".
نتيجه آزمايشات باعث تعجّب تمام پزشكان شده بود و همه به من تبريك مىگفتند و با گريه مرا به خدمت تشويق و بدرقه نمودند. از آن تاريخ به بعد سخت مشغول كار هستم و ديگر هيچگونه احساس ناراحتى ندارم، بلكه تا كنون چندين دوره كامپيوتر و دروس ديگر را پشت سر گذاشتهام.
مهبط انبيا بود مسجد جمكران قم معبد اوليا بود مسجد جمكران قم
بهر دواى دردها، خاصه گرفتن شفا قبله گه دعا بود مسجد جمكران قم
صفحات: 1· 2